هدایت شده از نوشته‌های میرمهدی
داستان امشبم از خونه زدم بیرون برای رفتن به یک جلسه مهم و دوست داشتنی، سوار ون شدم و رسیدم نزدیکای مقصد اما کمی باید پیاده‌روی می‌کردم طبق معمول توی راه بعضی از بد حجاب‌ها رو(نه کشف حجاب) تذکر میدادم به یک جایی رسیدم و یک خانم کشف حجاب دیدم که یک آقاهم همراهشون بود اول با ملایمت و آروم بهشون تذکر دادم که حجاب رو رعایت کنن اما گوش ندادن و دختره گفت بتوچه و... قدم‌هاشونو تندتر کردن (منم چون نزدیک حرم بودبیشتر پیگیر شدم آقا رو صدا زدم و گفتم پس صبر کنین تا پلیس بیاد اما صبر نکردن و بازم جالب انگیزناک فرار کردن😂 اما در همین حین بود که سه تا خانم محجبه که بی‌تفاوت از کنارشون رد شده بود برگشتن و به من گفتن بهشون چیکار داری چرا دخالت میکنی! من متعجب شدم اصلا😳 توقع داشتم از من حمایت کنن اما😅😂 منم همونجا برگشتم و گفتم شما از سر فهم محجبه نیستید و...(با صدای بلند،مثل خودشون) خلاصه این دختر و پسر که واقعا دویدن و فرارکردن اما اتفاقی دیدم این سه تا خانم محجبه که مانع امر به معروف من شدن سر راهم هستند... ادامه دارد... پست بعدی👇 ✍ @mirmahdi_arabi