💢۵۰ اُمین گعده گفت و شنود باشگاه اندیشه💢 یه گعده متفاوت؛ از جنس قضاوت... آن‌روز به قدری هوا گرم بود که تا بیرون می‌آمدی، آفتاب یکی میخواباند در گوشت. ما ولی جان سخت‌تر از این حرف‌ها بودیم! با اتوبوس و تاکسی و آژانس و پیاده، همه با خطی خودشان را به نقطه حسینیه وصل کردند و باز صدایمان ساختمان را برداشت. یخدان پر از بستنی های رنگی، کلمن پر از شربت زعفرانی، میز کتاب پر از کتاب‌های جدید، فی المجموع، بساط گعده حسابی مهیا بود. ماهم طبق معمول تا قبل از یاالله گفتن‌ها تا توانستیم آتش سوزاندیم که بعدش بند شویم روی صندلی‌مان. استاد که آمد همه در قالب خانم خودشان فرو رفته و چشمان پرسوالشان را دوختند به پرده نمایش و دادگاه تیک تاک. من (میان این همه خوبان) نشسته بودم در آن منتها الیه L هال ، آن آخرین جایی که استاد را می‌شود از کنار دیوار، دید. دستم اما کمی مایل به وسط، بالای بالا بود. آخر اینجا یک نفر داوطلب شده بود و خودش را دستی دستی در چالش ما انداخته بود. ماهم گرگ باران خورده بودیم، خوب میدانستیم که این فرصت‌ها را نباید سوخت کرد. اینگونه شد که وسط دادگاه تیک تاک، از خانم رئیس اجازه گرفتم و پرسیدم: آقای استاد! چرا نمیشود در اینستاگرام باشیم؟ هنوز جوابی نیامده بود که صدایی دیگر گفت: چگونه فعالیت کنیم ولی از اطلاعاتمان جاسوسی نشود؟ سوالات مثل تگرگ شروع به باریدن کرد. هنوز یکی تمام نشده دیگری پرتاب می‌شد. برای همین است که ما همیشه ضمن دعوت از استاد گرامی، قید میکنیم "هوا به شدت بارانیست، لطفا چتر خود را فراموش نکنید." 🔻چالش ادامه دارد... 💌💌💌💌💌 @golabbaton95