📝 سلام که میدهی به امام مهربانت، پاسخ داده می‌شود به بهترین شکل و زیباترین بیان! حتی اگر تو گوش‌هایت را از شنیدن این همه زیبایی محروم کرده‌ باشی، باز هم از این سلام و احوال‌پرسی امام و ماموم، بی‌بهره نخواهی ماند و باب فهم به رویت گشوده می‌شود، البته اگر با اعتقاد قلبی‌ات سلام بدهی و غیبت امام را عین ظهور و حضور ایشان بدانی....❤️ سلام سلامتی می‌آوَرَد و از آن‌جایی که ما خواهان چیزی جز سلامتی مولایمان صاحب الزمان عج نیستیم، در ابتدای هرکاری لب باز می‌کنیم به خواندن دعای سلامتی ولی امرمان، اما با توجه به معنا! که به خدا می‌گوییم: خدای خوب من! برای آقای من، راهنما باش! چشم باش. از او مراقبت کن. با او باش و از او حفاظت کن تا زمانی که او بیاید پیش خودم❤️.... انگار به خدا می‌گویی: خدا جان! آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست، هر کجا هست، خدایا به سلامت دارش.✨️🤲🏼 اما آیا فقط سلامتی امام مهم است؟ سلامتی خودمان چه؟ در سِلم بودن روح خودمان اهمیتی ندارد؟ باشد، خدا امام را سلامت نگاه داشت و سپردش دست ما. آیا ما آنقدر سالم هستیم که امانت‌دار خوبی باشیم؟؟ اصلا از کجا بدانیم وقتی امام زمان (عج) می‌آیند، همراهشان خواهیم بود؟ برای پاسخ به این سوال و شناخت وضعیت و موقعیت خودمان، بهتر است سری به تاریخ بزنیم، از تجارب دیگران درس بگیریم و نخواهیم که خود مایه‌ی تجربه‌ی دیگران در ادوار پیشِ‌رو شویم... و اما برویم سمت کربلا؛ در قافله یاری امام حسین (علیه‌السلام)، عده‌ای بی‌طرف بودند. مثالش وهب نصرانی و زُهِیرِ بن قِیْنِ بَجَلي.... وهب تازه داماد مسیحی، که شناختی از حسین بن علی علیه‌السلام نداشت و در واقع علت شرفیاب شدن خودش و همسرش به محضر امام، تنها برای تشکر از لطفی بود که امام علیه‌السلام به آن‌ها کردند و شرایط نابه‌سامان خیمه‌شان را، سامان دادند و آب و غذایی را برایشان فراهم آوردند. اما آن دیدار، به اینجا ختم نشد. زمانی که امام فرمود: وهب! ما راهی کربلاییم... همراهیمان می‌کنی؟؟ وهب گرفتار شد... یعنی گرفتِ‌یار شد. پذیرفت تا بال و پرش را در آتش عشق حسین بسوزاند و با آن سر و روی خاک و خون آلود به محضر مادر سادات حاضر شود. اما در این مسیر تنها نبود که همسرش هانیه نیز به حمایت از شوهرش، شهید و رهسپار آغوش زهرا (سلام‌الله‌علیها) شد...❤️ زهیر بن قین بجلی هم نخست از بی‌طرفان بود. اما بعد از آنکه با اصرار همسرش به خیمه‌ی امام قدم گذاشت، بی‌طرفی‌اش به طرفداری از پسر علی علیه‌السلام مبدل شد و عشق حسین مثل خون در تمام تنش به جریان افتاد. او هم در اوج اطاعت از امام زمانه‌ی خود، راهی میدان نبرد شد و بی ذره‌ای شک به اهداف قیام مولایش، در وفاداری کامل به ایشان به شهادت رسید. دسته‌ی دوم گروهی‌اند که به قصد و نیت دشمنی با امام راهی کربلا شدند. گروهی که در لحظات آخر، یعنی لحظات تنهایی و بی‌یاوری حسین‌بن‌علی علیه‌السلام و طلب یاری کردن ایشان به او پیوستند. گروهی که از دل دشمن به یاری امام شتافتند. مثالش ابوالحتوف و برادرش سعد. تیر در کمان ابوالحتوف به سمت امام بود. اما پرتاب نشد. تصمیم عوض شد به همراهی امام. ابوالحتوف و سعد که از خوارج و دشمنان چهل ساله‌ی امام حسین، برادر و پدر ایشان بودند، در لحظه‌ی آخر به امام پیوستند، در زمره‌ی شهدای کربلا قرار گرفتند و جایگاهشان آن‌قدر رفیع شد که امام زمان عج در دعای ناحیه‌ی مقدسه می‌فرمایند: کاش من در یاری حسین علیه‌السلام، کنار شما می‌بودم....💔 و تلخ آن‌جاست که بودند کسانی که تا ظهر عاشورا در زمره‌ی یاری کننده‌گان امام بودند، با سپاه دشمن جنگیدند، چندین نفر از دشمان را به هلاکت رساندند اما بعد از نماز ظهر عاشورا رفیق نیمه راه شدند و امام را با تنهایی خود، تنها گذاشتند. مثالش ضحاک بن عبدالله مشرقی!! عده‌ای هم در طول تاریخ معاصر به مسیر حق پیوستند. مثل طیب حاج رضایی که از طرفداران شاه بود و بیگانه با نماز و امثالهم. نکته‌ی قابل تامل اینجاست که او هم از آن‌هایی بود که بدی خود را قبول داشت. و شاید همین باعث شد با یک جمله‌ی امام خمینی رحمته‌الله راهش را پیدا کند و آنقدر به این مسیر مومن شود که جانش را در این راه بدهد. جالب است که او به جایگاهی رسید که امام خمینی رحمته‌الله در موردش فرمود: خدا ما را با طیب محشور کند. درست مثل حُرّ بن یزید ریاحی که بدی خود را قبول داشت. حتی در آن لحظات که در جبهه‌ی علیه امام فرماندهی می‌کرد نیز به غلط بودن راه و مسیر خود واقف بود. اما بودند کسانی چون عمر سعد که خود را خوب می‌دانستند و با آنکه جلوی نوه‌ی رسول صلوات‌الله قد علم کرده بودند، باز هم در خوبی خود شکی نداشتند... ادامه....🔻🔻🔻🔻