👌
حواس جمع
دوستی من با ابوالفضل از اتحادیه انجمنهای اسلامی شروع شد.
اوایل مرداد ۶۱ بود که تصمیم گرفتیم یادواره شهدای عملیات رمضان را بگیریم.
فکر کنم پیشنهاد ابوالفضل بود.
البته آن موقع اسم "یادواره" باب نبود.
برنامه در حیاط مدرسه علیبنابیطالب برگزار شد. کلیّت برنامه با ابوالفضل بود؛ اما او به هیچوجه خود را به عنوان مدیر مطرح نمیکرد.
برنامه برگزار شد، قرار شد قرآن را من بخوانم، از آیه " و اذا سالک عبادی عنّی فانی قریب" و قرار شد ابوالفضل به من اطلاع بدهد با توجه به وقت، چه مقدار از قرآن را بخوانم. این آیه، از آيات خیلی احساسی و زیبای قرآن است، اما آیه بعدی آن درباره احکام و مسائل زناشویی است و من این را نمیدانستم.
آیه بعدی را هم خواندم و ابوالفضل اشاره کرد که ترجمه را هم بخوانم. شروع به خواندن ترجمه کردم. آیه اول که عرفانی بود و فضای دلنشینی داشت. به آیه دوم که رسیدم، یک دفعه دیدم ابوالفضل از دور دارد دستوپا میزند و اشاره میکند که نخوان! همآنجا "صدقالله" را گفتم و پایین آمدم!
بعد از برنامه، همآنجا وسط حیاط دبیرستان خوابیدیم. روی موکتها دراز کشیده بودیم و همانطور که نگاهمان رو به آسمان بود، هر کس چیزی میگفت و نفر بعدی باید ادامهاش میداد. تا صبح بیدار بودیم. من، ابوالفضل، احمد زکّی، زینالدین پسر مدیر مدرسه و تمام بچههایی که کمک کردند، شب را آنجا ماندیم. تا صبح، همه حرفها حول محور جبهه بود.
🗣
راوی: ابوالقاسم صفرزاده
📌گاهی رنج و زحمت زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست.
مقام معظم رهبری
📌گلبرگ سرخ کانالی برای معرفی ۲۸۰۰ شهید شهر اراک
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•
https://eitaa.com/golbarg_sorkh