روایت همسر شهید محمدنقی محتشم از شهادت همسرش:
دختر دوممان تازه به دنیا آمده بود. من و محمدنقی ساعتها غرق تماشایش میشدیم و اگر شباهتی روی چهرهاش با خودمان پیدا میکردیم برای هم رجز میخواندیم.
من معلم بودم و حالا روزهای مرخصی زایمان را در خانه میگذراندم و بیشتر از قبل میتوانستم به امورات منزل برسم
محمدنقی هم از کارخانه که برمیگشت، اگر در منزل کاری نبود یا یکراست میرفت زورخانه، یا مینشست سر جزوه و کتابهایش و برای کنکور میخواند. تابستان ۶۵ که رسید، در آزمون شرکت کرد. دلش میخواست در رشتهی حسابداری ادامه تحصیل بدهد.
صبح روز پنج پنج شصت و پنج، صبحانهاش را که خورد، دستی بر موهای دختر اولمان کشید، مچ کوچک دختر دوممان را بوسید و به راه افتاد.
حدود سه ساعت بعد، صدای مهیبی در آسمان شهر پیچید. من داشتم به دخترکم شیر میدادم. از آغوشم جدایش کردم و از پنجره بیرون را نگاه کردم. صدای آژیر خطر از خانهی همسایهها به گوش میرسید.
دختر کوچکم را به آغوش کشیدم و دست دختر بزرگم را در دست گرفتم و به طرف زیرزمین خانه دویدم تا پناه بگیریم.
وقتی صداها ساکت شد، بیرون آمدیم. پریدم توی کوچه. هر کس چیزی میگفت. نمیدانستم کجا بمباران شده. وقتی خبر رسید که کارخانهی آلومینیوم هم بمباران شده، دنیا روی سرم آوار شد. قلبم از خبری دردناک به تشویش افتاده بود، اما هنوز امید داشتم که محمدنقی سالم مانده باشد.
اما وقتی آمدند سراغم و گفتند باید برای شناسایی همسرتان به سردخانه بیایید، همان اندک نور امید هم خاموش شد. صدای ضجههایم بلند شد و با کمک همسایهها و فامیل راهی شدم. ساق پاهایم میلرزید اما وارد شدم و نگاهم را میان تنهای متلاشی چرخاندم. برخلاف دیگر شهدا که به سادگی قابل شناسایی نبودند، محمدنقی دچار خونریزی داخلی مغزی شده بود و پیکرش آسیب شدیدی ندیده بود.
در آغوشش کشیدم. پوست دستانش را که بر اثر کار مدام، زمخت شده بود و حالا رگههای زخم و خون هم روی آن رد انداخته بود، بوسیدم. چقدر آنجا ماندم و شیون کردم، یادم نیست.
تازه مراسم چهلم تمام شده بود که نتایج کنکور آمد. نمیدانم چرا میان سطرهای روزنامه، دنبال اسمش میگشتم. شاید هنوز در رویا میدیدم که ظهر از کارخانه برمیگردد و من با شوق روزنامه را نشانش میدهم و او با همان برق همیشگی چشمهایش لبخند میزند.
انگشتم را زیر اسامی پایین بردم تا به حرف "میم" برسم و کلمه "محتشم" را پیدا کنم. رسیدم: "محمد نقی محتشم"؛ قبول؛ رشته حسابداری، دانشگاه بروجرد.
🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷
روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱
پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷
روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـےها
https://eitaa.com/panj_panj