هدایت شده از پنجِ پنج
📚 زن لقمه‌ی نان و پنیر را چپاند توی بقچه. مرد یقه‌اش را مرتب کرد و چشم چرخاند به طرف دخترکش که هاج و واج نگاهش می‌کرد: - بیدار شدی عسلم؟! چرا ماتت برده؟! دخترک چشمهایش را که از گریه‌های دیروز گود افتاده بود، مالاند: - بابایی مگه دیروز کارخونه‌‌تون رو داغون نکردن؟! پس چطوری می‌خوای بری اونجا کار کنی؟! تازه دوشنبه‌ها که شیفتِت نیست! مرد نشست و گونه‌ی دخترک را بوسید. دخترک صدایش را بالاتر برد: - دیدی که دیروز چند تا از دوست‌هات شهید شدن؛ از کجا معلوم دوباره امروز.... ؟! چیزی در گلویش فشرده شد: - نمی‌خوام مثل دختر رفیقت... بغضش رها شد. هنوز خورشید، نور نپاشیده بود که مرد پایش را در محوطه‌ی کارخانه گذاشت. امتداد نگاهش میان آدم‌ها گم شد. صف صبحگاه را تا به حال به آن شلوغی ندیده بود. ✍️مولود توکلی 🔸️تقدیم‌ به کارگران دلاور اراک که فردای روز ۱۳۶۵/۵/۵ پرشورتر از همیشه در کارخانه‌های بمباران شده حاضر شدند و داغِ حتی یک روز تعطیلی را به دل دشمن گذاشتند. قابل ذکر است که در دوران دفاع مقدس در کارخانه‌های اراک، برنامه صبحگاه برگزار می‌شد. 🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷 ۴ روز مانده تا...... روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱ پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵ پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷ روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـے‌ها https://eitaa.com/panj_panj