🌷به نام خدا و با یاد شهیدان 🌷 خاطرات دانشجویی ۱۳۷۶/۱۰/۱۴ روز یکشنبه از دانشکده برای آبجی افسانه زنگ زدم و گفتم قرار است بعد از نماز ظهر به منزل شان بروم بعد از کلاس خانم اشرفی و خواندن نماز ظهر و عصر به منزل آبجی افسانه رفتم آبجی گفت اتفاقا مامان هم این جا بود همین الان پیش پایت رفت خونه ی زن داداش فاطی کمی با افسانه و خواهر زاده ام معصومه گفتیم و خندیدیم بعد آبجی یک قابلمه بزرگ پر از غذا داد تا من آن را به خانه ببرم آخه مامان نمی تونست قابلمه را ببره روز دوشنبه هم خانم خواجه درس جدید روانشناسی دادن بعد ازناهار و نماز استاد واعظی امدند و درباره قلب سلیم و قلب در احادیث درس دادند و درباره ملا محمد کاظم که پیر مردی بود که حافظ قرآن شده بود سخن گفت زنگ استاد هرندی کلیات خمس درس داده شد روز سه شنبه هم خیلی بی مزه گذشت روز چهار شنبه هم استاد ذولریاستین دنباله ی شعر رستم را درس دادند و افطار را دانشکده بودیم فهیمه و صدیقه هم افطار را در دانشکده ماندند وقتی می خواستیم برگردیم خونه هوای برفی و زمین برف گرفته محیط بسیار زیبایی را به وجود آورده بود و من و فهیمه هیچ وقت آن شب برفی را فراموش نمی کنیم که وقتی خواستیم سوار اتوبوس شویم فهیمه خیلی ترسیده بود چون خیابان ها خلوت بود روز پنج شنبه وقتی شب شد با داداش حسین و خانمش مریم و پسرش عارف به هیئت حاج آقا انصاریان رفتیم و دعا کمیل را آن جا بودیم برگشتنی یک خانم و دخترش را هم سوار کردیم و تا میدان خراسان آوردیم مریم حسنی https://eitaa.com/golbargsork1354