🌷به نام خدا و با یاد شهیدان 🌷
ادامه خاطرات دانشجویی
ساعت نه و نیم پیش فاطمه اینا کمی میوه خوردم بعد به اتاق بچه های شیطون و وروجک یعنی خدیجه اسلامی و مریم دُری و آسیه خلوصی و مریم الهیان رفتم و آن جا هم کلی خندیدیم
ساعت یازده و نیم به دانشکده برگشتم نماز ظهر و عصر را به امامت حاج آقا باقریان خوندم و بعد رفتم ناهار خوردم و منتظر بچه ها شدم چون کلاس ساعت ۳ شروع می شد
یه عده از بچه ها اومدن به من گفتن فردا یعنی ۲۷ بهمن سال ۱۳۷۶
قراره دانشجو ها اعتصاب و اعتراض کنند و همه شعار می داددند که فردا صبح ۸ صبح غوغا به پا می شود فضلی کنار می رود تدین فرار می کند
من که اصلا نمی دانستم علت این اعتراض ها چیه گنگ و گیج و منگ بودم و با خودم گفتم تو کاری که اصلا نمی دونم به چه علت می خواد انجام بشه بهتره دخالت نکنم
عصر وقتی از دانشکده به خانه برگشتم مامان گفت : تو الان دیگه با درس و مشق و کتاب و کتاب بازی را بزاری کنار و به فکر جاهاز درست کردنت باشی
باید بشینیم لیست درست کنیم ببینیم چی برا جاهازت تو انباری خونه دارم چی ندارم که هر چی ندارم را کم کم بریم تهیه کنیم
گفتم باشه مامان سر فرصت یک لیست تهیه می کنم
بعد رفتم سراغ مرتب کردن کشوی کتاب های درسی ام که مامان آمد و ازم پرسید : پسره دانشگاه بود ؟
گفتم : نمی دانم ندیدمش
از بعد از اینکه به خواستگاری آمدند تا حالا چهار پنج بار بیشتر تو دانشگاه ندیدمش چون این پسر مسوول بسیج برادران دانشگاه مون هست بیشتر تو اتاق بسیج هستش و زیاد تو محوطه دانشگاه دیده نمیشه
ساعت ۶ غروب بود که سر زده و بدون اطلاع قبلی پدر و مادر آقا محمد به منزل مان آمدند و ما حسابی جا خوردیم
پدرشون به آقاجون گفتند : حاج آقا غرض از مزاحمت اینکه ما قرار عقد را برا میلاد امام رضا ع گذاشته بودیم ولی اون موقع خیلی دیره و این دو تا جوان توی یه دانشگاه درس می خونن و خوب نیست که انقد طولانی با هم نامحرم بمونن اگه شما قبول کنید بریم محضر و یه عقد محضری بکنن و به هم محرم بشن بعد تولد امام رضا ع یه عقد کنون هم بگیرن
من که حسابی ناراحت و دلخور شده بودم تو دلم گفتم من عقد محضری را دوست ندارم حتما آقا جون الان مخالفت می کنه ولی در کمال ناباوری دیدم آقا جون به بابای آقا محمد گفت : اشکالی نداره از نظر ما هم هر چه زودتر به هم محرم بشن بهتره و رضای خدا و چهارده معصوم هم تو اینه که زودتر محرم بشن و قرار گذاشتن دوم اسفند سال ۷۶ یعنی چند روز دیگه عقد کنیم
وقتی که رفتن نشستم کلی یواشکی گریه کردم چون خیلی دوست داشتم که تاریخ عقد واقعی ام همزمان با میلاد امام رضا ع باشه
مریم حسنی
https://eitaa.com/golbargsork1354