محتسب گوید: که بشکن، ساغر و پیمانه را غالباً دیوانه می داند، من فرزانه را بشکنم صد عهد و پیمان، نشکنم پیمانه را این قدر تمیز هست، آخر من دیوانه را گو چو بنیادم می و معشوق ویران کرده‌اند کرده‌ام وقف می و معشوق این، ویرانه را ما ز بیرون خمستان فلک، می، می‌خوریم گو بر اندازید، بنیاد خم و خمخانه را ما زجام ساقی مستیم، کز شوق لبش در میان دل بود چون ساغر و پیمانه را عقل را با آشنایان درش بیگانگی است ساقیا در مجلس ما، ره مده، بیگانه را جام دردی ده به من، وز من، بجام می، ستان این روان روشن و جامی بده، جانانه را سر چنان گرم است، شمع مجلس ما را، ز می کز سر گرمی، بخواهد سوختن پروانه را راستی هرگز نخواهد گفت، سلمان ترک همی ناصحا! افسون مدم، واعظ مخوان افسانه را 🌹🌹🌹