غزل قدیمی
ای جان و تن من به فدایِ تو الهی
یک بار بیانداز بر این خسته نگاهی
برگرد ببین با جگر خلق چه کردی
هر جا که روی پشت سرت لشکر آهی
بس غنچه دهانی که سرِ حرف نداری
لبخند بزن حدّاقل گاه به گاهی
زلفت چو شب و چشم دو دام و مژه ات تیر
بنگر که کمر بسته به قتلم چه سپاهی
عاصی! مگرت فکر دگر نیست که هر شب
در فکر غزل گفتن از آن زلف سیاهی؟!
#عاصی_خراسانی