. جانا به جان رسید ز عشقِ تو کار ما دردا که نیستت خبر از روزگار ما در کار تو ز دست زمانه غمی شدم ای چون زمانه بد، نظری کن به کار ما بر آسمان رسد ز فراق تو هر شبی فریاد و ناله‌های دل زار زار ما دردا و حسرتا که به جز بار غم نماند با ما به یادگاری از آن روزگار ما بودیم بر کنار ز تیمار روزگار تا داشت روزگار ترا در کنار ما آن شد که غمگُسارِ غم ما تو بوده‌ای امروز نیست جز غم تو غمگسار ما آری به اختیار دلِ انوری نبود دست قضا ببست در اختیار ما