پدربزرگم فنی اش ضعیف بود ...
اما نمی پذیرفت !!!
هربار وسیله ای خراب می شد ، با آچار و پیچ گوشتی به جانش می افتاد ، دل و روده اش را بیرون می ریخت و رهایش می کرد ...
پدربزرگم مردِ خوبی بود ، اما برایِ این کار ساخته نشده بود ...
حکایتِ بعضی آدم هایِ نابلد است ...
آدم هایی که سطحی به روابط نگاه می کنند و وقتی کم آوردند ؛
طرف مقابلشان را بلاتکلیف رها می کنند و می روند دنبالِ کارشان ...
لطفا اگر اصولِ رابطه و باهم بودن را بلد نیستید ، ادایش را در نیاورید ،
طرفِ مقابل چه می داند شما آدمِ روابطِ طولانی نیستید ؟!
او تمامِ وجودش را میانِ دایره می ریزد ،
شما می روید و یک آدمِ نیمه کاره و بلاتکلیف می ماند ، میانِ دایره ای تاریک ، که تا مدت ها هیچ کس به آن راه نخواهد داشت ...
انصاف داشته باشید ،
آدم ها وسایلِ نیاز به تعمیر نیستند ...
آدم ها با نگاهی دل می دهند و با تلنگری می شکنند ...