📝 ضربه خوردن از اعتماد به افراد غیر قابل اعتماد، تمام و کمال تقصیرش متوجه خودمونه. ولی خیلی مواقع چاره ای جز این اعتماد کردن ها نداریم. درسته که تکیه به دیوار در حال ریزش حماقته، ولی فکرشو بکن وقتی بعد از گذروندن یه راه طولانی و خسته کننده، دلت یه سایه ی خنک و یه تکیه گاه بی دغدغه بخواد، هیچ جا بهتر از اون دیوار هم گیرت نیاد، اونموقع میگی ایشالله که آجری ازش تکون نمیخوره. ولی وقتی تک تک آجرها، کِل کشان مثل شاباش عروسی ریخته شد سرت، میفهمی همیشه حرف دل آدم با ایشالله ماشالله جور در نمیاد. وقتی دلت بت میگه عاشقش شدی، وقتی میری که به دیوارش تکیه کنی، حداقل یادت باشه هرچقدرم دیوار های این دنیا رو محکم تر بسازن، کافیه زلزله ای با نیم ریشتر بیشتر از چیزی که انتظار میرفت بیاد. بجای اینکه مثل کبک باشی که وقتی لوله تفنگ میاد بالا سرش، سرشو میکنه توی برف و میگه ایشالله که نمیزنه، مثل مربی سیرکی باش که با اینکه هر روز میره توی قفس شیر و تمساح، ته دلش می دونه شاید ایندفعه وقتی بیرون اومد، دستاش رو اون تو جا بذاره. هر چند چاره ای جز رفتن تو قفس نداره. بیا اینم دستای من، برای تو، هرکاری دوست داری باهاش بکن. فقط یادت باشه خودم این دستا رو بهت دادم. خودم گذاشتمش تو دستات، خودم گذاشتمش تو موهات، رو لب هات. با وجود اینکه می دونستم همیشه حرف دل آدم با ایشالله ماشالله جور در نمیاد. 👤