آیا وجود ما در جهان اهمیت دارد؟
آیا ما در عین کوچکی در کیهان و یا در عین نبود خدا باید پوچگرا و هیچ انگار شویم؟
(بهترین مطلبی که طی ماه گذشته خواندم واقعا ارزش وقت گذاشتن را دارد)
اگر ما به خوبی جایگاه خود در جهان را بشناسیم و بدانیم که کجای این عالم هستیم، آنگاه به خوبی درک میکنیم که ما علت چیزی نیستیم و قدرت بسیار اندکی در این زمینه داریم. دانشمندان به خوبی میدانند که ما هیچ کنترلی روی فضا نداریم و فراتر از تواناییهای ما است. ما روی یک غبار زندگی میکنیم که به راحتی یک نسیم ملایم میتواند آن را به طرفین ببرد و به بیرون پرت کند. ما این را به خوبی میدانیم که حتی اگر وجود نداشته باشیم، باز هم جهان وجود خواهد داشت و طبق همیشه پیش خواهد رفت؛ بدون آنکه تغییری در روند فعلی آن ایجاد شود. از نظر دخیل بودن و علت چیزی بودن، ما در مقیاس کیهانی کاملاً بیاهمیت هستیم و در زنجیرهی اتفاقات جهان جایگاه خاصی نداریم.
ما اگر در این دنیا تنها باشیم، باز هم تفاوتی در میزان اهمیت ما ایجاد نمیشود. فرقی نمیکند که جهان مملو از حیات هوشمند باشد یا کاملاً تهی از آن، اگر ما نتوانیم همچنان تأثیری عمده در جهان بگذاریم، بیاهمیت و بیارزش خواهیم بود. برخی از افراد به دنبال این هستند که بدانند چرا ما فکر میکنیم در جهان بیاهمیت هستیم و این تفکر از کجا میآید. از نظر برخی فلاسفه، دلیل اصلی این تفکر، جایگاه کوچکی است که ما در جهان به خود اختصاص دادهایم. کاملاً منطقی است که فکر کنیم اگر ما کوچک نبودیم، آنگاه این فکر که بیاهمیت هستیم نیز به ذهنمان خطور نمیکرد.
اگر ما بتوانیم در بافت جهان تغییراتی ایجاد کنیم، آنگاه احساس غرور خواهیم داشت
توضیحی که ارائه شد به نظر قانع کننده است؛ اما چرا گذشتگان فکر میکردند که ما جایگاه ویژهای داریم و به پوچی امروزهی ما حتی فکر نیز نمیکردند؟ فرض کنید میزان اثرگذاری ما در جهان به همین اندازهی فعلی است. آنگاه اندازهی جهان را کوچک و کوچکتر کنید؛ در این صورت، جایگاه ما در جهان بزرگ و بزرگتر میشود و چون محیط کوچک میشود، اثرگذاری ما در جهان بیشتر خواهد شد.
حال جهان را بزرگتر از اندازهی فعلی تصور کنید. در آن صورت، جایگاه ما از حالت فعلی نیز کوچکتر خواهد شد و ما به حدی بیاهمیت میشویم که گویی وجود نداریم. این میتواند توضیح دهد که چرا احساس کوچک بودن و بیاهمیت بودن در جهان، تقریباً پدیدهای نوظهور بوده و در گذشته وجود نداشته است. به جز چند مورد خاص، گذشتگان ما هیچگونه ایدهای از دستاوردهای علم ستارهشناسی و وسعت بیحد و مرز آن نداشتهاند. آنها فکر میکردند که زمین، مرکز جهانی به مراتب کوچکتر از آن چیزی که ما میشناسیم، است. در گذشته اکثراً به اهمیت اندک در جهان فکر نمیکردند تنها تعداد محدودی این احساس را داشتند که شواهد اندکی از آنها در دسترس است. اگر این توضیحاتی که ارائه شد درست هستند؛ بدیهی است که گذشتگان ما فکر کرده باشند دارای جایگاه ویژه و برتری در جهان بوده و از قدرت خاصی برخوردارند.
پیشتر برای درک گذشتگان، قدرت اثرگذاری خود در جهان را ثابت در نظر گرفتیم و ابعاد جهان را کوچک و بزرگ کردیم. حال بیایید قدرت اثرگذاری خود را متغیر و اندازهی جهان را ثابت فرض کنیم. تصور کنید که ما قدرت زیادی داریم، به گونهای که میتوانیم حرکت ستارههای دوردست را تحت کنترل خود درآوریم و چگونگی حرکت کهکشانهای دوردست و آینده را ما تعیین کنیم؛ در آن صورت ما میتوانیم بافت جهان را دچار تغییر کرده و آن را مطابق با اهدافی که در نظر داریم شکل دهیم. آیا در صورت داشتن چنین قدرتی بازهم احساس بیاهمیت بودن در جهان را خواهیم داشت؟ مطمئناً خیر؛ در آن
صورت بسیار مغرور و متکبر نیز خواهیم شد.
برخی گمان میکنند که شاید این توضیح بتواند ریشههای پیدایش
#خداباوری را نیز به ما نشان دهد. افراد مذهبی بر این باورند که گاهی اوقات، ایمان به زندگی آنها معنا و مفهوم میبخشد و زندگی بدون وجود خالق، بیمعنی و پوچ خواهد بود. اگر بخواهیم از دید مذهب به قضیه نگاه کنیم، ممکن است گفتهی آنها صحیح باشد؛ اگرچه افرادی نیز هستند که اینچنین فکر نمیکنند.
#مذهب و
#ایمان، افراد را به این باور میرسانند که در صورت ایمان داشتن به خدا، او نیز بخشی از قدرت بینهایتش را با بندگان در میان میگذارد. اگر چنین اتفاقی رخ دهد، آن قدرت خارقالعاده به حدی زیاد خواهد بود که نمیتوان در جهان ماده بهکار برد و فراتر از توان این جهان است.
اگر بخواهیم منطقی به قضیه نگاه کنیم و ایمان و مذهب را در نظر نگیریم ( یعنی غیرمنطقی نباشیم)، قدرت اثرگذاری ما در جهان بسیار پایین بوده و به چشم نمیآید؛ به عبارت دیگر، ما در مقیاس کیهانی اهمیت چندانی نداریم. ممکن است که این قضیه ما را با مشکلاتی مواجه کند؟ آیا این تفکر ما را به هیچانگاری و پوچی سوق میدهد؟ تقریبا