📝 «زندگی ادامه دارد.» بله! این حقیقی‌ترین جمله‌ای است که در این سال‌ها به آن ایمان داشته‌ام. اولین بار نوجوان بودم که فهمیدمش! آن هم وسط خواندن شعرهای سهراب وقتی می‎‌‎گفت: «یک نفر دیشب مرد / و هنوز نان گندم خوب است / و هنوز آب می‌ریزد پایین، اسب‌ها می‌نوشند.»... یادم هست وقتی خواندمش خشکم زد و از شدت حقیقی‌ بودنش نزدیک بود بزنم زیر گریه! بله! من در نوجوانی فهمیدم هرچه زخم برداریم، له و لورده شویم و هرچند بار که بمیریم، ساختمان‌ها سر جایشان هست. اخبار ساعت دو پخش می‌شود. زن همسایه با تاپ بندی در بالکن رو به رویی هم‌چنان زیباست. پدرها با ماست و نوشابه به خانه برمی‌گردند. قورمه‌سبزی‌ها جا می‌افتند. سریال‌های طنز خنده‌دار ساخته می‌شوند. باران هنوز قشنگ می‌بارد. برف، دلبرانه است. دخترها و پسرها در کافه از کافه‌چی می‌پرسند می‌تواند شیک موز شکلات را که توی منو نیست برایشان درست ‌کند؟ و... بله! زندگی ادامه دارد. این طور نیست که اگر قلب من ایستاد دنیا از حرکت بایستد. این است که شما می‌توانید مثل آب خوردن به من دروغ بگویید و آب توی دلتان تکان نخورد. می‌توانید کسی را که با بغض گفته: من را بازی ندهید یک وقت... بازی بدهید. می‌توانید یک حرفی بزنید و یک جور دیگر عمل کنید. می‌توانید کاری کنید که او از خودش بپرسد: وقتی در آسمان، دروغ وزیدن می‌گیرد دیگر چگونه می‌شود به سوره‌های رسولان سر شکسته پناه آورد؟... این دختر، لا به لای همین سطرها نفس کشیده و بزرگ شده است و حالا برای بار هزارم می‌میرد و می‌داند زندگی به طرز بی‌رحمانه‌ای ادامه دارد. این است که تقویم را برای پیدا کردن یک تاریخ مبارک، بالا و پایین می‌کند و با همه‌ی غم توی دلش، لبخند می‌زند. 👤 صدیقه حسینی