📝 یه چیزی حدود چهارده سال پیش، با یکی از پسرای دانشگاه که اونم برق می‌خوند ولی به شعر و ادب علاقه داشت آشنا شدم. من تو خط داستان بودم و اون شاعر. چون من سال بالایی بودم، یکسال زودتر درسم تموم شد و بعدش بلافاصله تو گروه کودک تلویزیون(!) کارگاه‌ها رو شروع کردم. هر چیزی که از محتوای جلسات چکش‌کاری فیلمنامه‌ها یاد می‌گرفتم رو جزوه می‌کردم و یکبار که اومده‌بود تهران، بهش دادم تا اونم بالا بکشم. الان حتا یادم نیست چرا یه مدت تهران بود، شاید سربازیش افتاده‌بود تهران. به‌هرحال من جزوه‌هام رو لازم داشتم و بعد از مدت‌ها یه قرار گذاشتیم تا هم همو ببینیم و هم جزوه‌هامو بگیرم. قرار توی پارک موزه‌ بود. خیلی از صحبت کردنمون نگذشته بود که دیدم یه پسربچه‌ای می‌خواد نزدیکمون بشه و مردده. به پسر گفتم چی می‌خوای؟ بغضش ترکید. یه کاغذ به من داد گفت میشه به این شماره زنگ بزنی؟ من گم شدم. با توجه به اینکه لهجه و شلوار کردی داشت بهش نمیومد دروغ بگه. شماره رو گرفتم و گوشی رو دادم دستش و در تمام این مدت همکلاسی قدیمی می‌گفت ولش کن، برو بچه، اینجا واینستا. خلاصه. پسربچه گوشی رو داد دستم و آقایی که پشت خط بود و اونم لهجه داشت به من گفت خانم، این همشهری مارو برسون در یه ایستگاه مترویی، بقیه‌شو بلده. خب ایستگاه مترو به محل قرار ما خیلی نزدیک بود و من حس کردم که اینها یه خونواده‌اند که برای کارگری اومدند تهران. قبول کردم بچه رو برسونم تا دم ایستگاه مترو و همکلاسی قدیمی همچنان مخالفت می‌کرد و فکر قرار خودمون و ادامه صحبت‌ها بود‌. من جزوه و کیف و وسایلم رو گذاشتم پیش طرف و بچه رو بردم مترو رسوندم. وقتی برگشتم همکلاسی گفت من گوشیتو خاموش کردم، همش این یارو زنگ می‌زد. گوشی رو روشن کردم و دیدم اون آقاهه چندبار زنگ زده. زنگ زدم و گفتم من بچه رو رسوندم فلان ایستگاه و شما فلان ایستگاه بیاین دنبالش و بعد به صحبت‌هامون با همکلاسی سابق ادامه دادیم اما خشونت رفتاری این آدم منو ترسوند و شد آنچه نباید می‌شد! اون قرار نفرت‌انگیز آخرین رابطه‌ی ما با هم بود و بهونه نوشتن این خاطره این بود که توی توییتر دیدم یه نفر نوشته (نقل به مضمون): به رفتار طرف مقابلتون با همه افراد توجه کنید، نه فقط با خودتون. ببینید طرف با گارسون رستوران و راننده اسنپ و آدمای زیردستش چطور گپ می‌زنه. زنگ خطرها از برخورد طرف مقابل با دیگران زودتر به صدا درمیاد تا از رفتارش با خودتون. 👤نزهت الملوک