شک ندارم بی کسی از درد هجران بهتر است خشکسالی گاهی از سیلاب و باران بهتر است رنگ و رویت می پرد در گوشه ای از خاطرات با صلابت ارگ بم باشی و ویران بهتر است بارها هی گفته شد هرگز کسی باور نکرد معرفت از خال لب، موی پریشان بهتر است ” باز باران! بی ترانه! ” روح و جان را می خورد همت و تصمیم کبرایِ دبستان بهتر است گاه باید از نگاه دیگران افتاد و رفت رفتن از ماندن میان نارفیقان بهتر است سخت باشد در زمستان باغبانَت ول کند حین گندیدن بفهمی خاک گلدان بهتر است لحظه ای باید بایستیم و کمی باور کنیم نقطه ی آغاز ما از خط پایان بهتر است مادرم می گفت من آدم به دورم، راست بود دوست دارم شهر را اما بیابان بهتر است ” خنده بر هر درد بی درمان ”دواست درد دارد خنده هایم چشم گریان بهتر است