🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼 بچه ها قدم‌میزدند و بستنی قیفی می‌خوردند و بگو بخند میکردند.هوا گرم بود و بستنی خنک‌خیلی می‌چسبید.سعید تا بستنی اش تمام شد لیوان خالی اش را مثل توپ بالا انداخت و آن را محکم شوت کرد.رامین هم لیوان خالی بستنی اش را با یک ضربه ی برگردان به عقب پرتاب کرد.احمد لیوان خالی اش را توی دستش نگه داشته بود .تازه لیوان خالی بچه ها را هم از زمین برداشت.بچه ها گفتند: میخواهی این ها را برای یادگاری به خانه ببری؟! احمد لبخند زد و چیزی نگفت.چند متر جلوتر به یک سطل بزرگ زباله رسیدند. احمد از دور نشانه گیری کرد و لیوان های خالی را یکی یکی توی سطل زباله انداخت. به بچه ها گفت: هم تمرین بسکتبال بود و هم تمرین یک کار خوب.ادم همیشه باید تمیز باشد.خدا تمیزی را دوست دارد.من هم دوست دارم از کودکی به کار های خوب عادت کنم. 💫برگرفته از کتاب "کتاب ها مثل باغند"🌸 🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼 🌿کانال گل نرگس🌼 ╭━═━⊰🌱🌼🌱⊱━═━╮ @golenarges_jamkaran ╰━═━⊰🌱🌼🌱⊱━═━╯