🔻 ماجرای شهادتشون رو اینطور نقل کردند👇
«ارقم شامی» با سپاه انبوهش، روز 26 جمادی الثانی 117 ه.ق، کوه های اردهال و خانه ی سلطان علی را محاصره کردند. فریاد ارقم، روی کوه بالای دره به رجزخوانی بلند شد. دره ای که امروز، به «دربند قتلگاه» معروف است. ارقم رجز می خواند و تهدید می کرد و مبارز می طلبید.
#امامزاده پاسخ او را این طور داد:
«آیا شنیده اید آن جماعتی که در صحرای کربلا جدم حسین و یارانش را شهید کردند، عاقبت ایشان به کجا رسید؟ الحال آخرت ایشان از دنیای شان تیره تر است. الحال می خواهید به جهت من خون جمعی بی گناه را بریزید و آشوب کربلا تازه شود؟ این امر را آسان مگیرید!»
امامزاده به آرامش و صلح اصرار می ورزید و ارقم بر جنگ تأکید می کرد: «ای پسر باقر! این گفت وگو بگذار(رها کن). بر خود واجب کرده ام که در هر بلدی (سرزمینی) از اولاد فاطمه بیابم، به قتل رسانم!»
امامزاده هم که دید او به هیچ صراطی مستقیم نیست، پاسخ داد: «ای ارقم مرا از کشته شدن باک نیست که
#شهادت ارث ماست.» و قاصدش را راهی فین کاشان کرد تا به یاری ایشان بشتابند. قاصدی که البته نیمه ی راه به دست سپاه دشمن اسیر و کشته شد.
امامزاده مانده بود و یاران انگشت شمارش. جنگ شروع شد. این طور نقل شده که امامزاده مانند پدرانش دلاور بود، مردانه می جنگید و دشمن را هلاک می کرد؛ تا این که سپاه دشمن، رو به حیله آوردند و با 100 نفر او را محاصره و
#شهید کردند. خبر
#شهادت امامزاده، خیلی زود به روستاهای اطراف رسید. اهالی آن جا با چوب و چماق به خون خواهی او راهی اردهال شدند؛ اما این کار مانند نوشدارویی بعد از مرگ سهراب بود! البته خون خواهی او و خاندانش، مقدمه ی برچیده شدن سفره ی حکومت امویان شد.
الحمدلله ☘