.
(١)مرحوم میرزا ابوالقاسم قمی صاحب کتاب قوانين الاصول میگوید: «من با علاّمه بحرالعلوم به درس آقا باقر بهبهانی میرفتیم و با او درسها را مباحثه میکردیم و غالباً من درسها را برای سیّد بحرالعلوم تقریر مینمودم، تا اینکه من به ایران آمدم.
پس از مدّتی بین علماء و دانشمندان شیعه، سیّد بحرالعلوم به عظمت و علم معروف شد.
من تعجّب میکردم و با خود میگفتم: «او که این استعداد را نداشت، چطور به این عظمت رسید؟!»
تا آنکه موفّق به زیارت عتبات عالیات عراق شدم. در نجف اشرف سیّد بحرالعلوم را دیدم. در آن مجلس مسألهای عنوان شد، دیدم جدّاً او دریای موّاجی است که باید حقیقتاً او را بحرالعلوم نامید.
روزی در خلوت از او سؤال کردم: «آقا! ما که با هم بودیم، آن وقتها شما این مرتبه از استعداد و علم را نداشتید، بلکه از من در درسها استفاده میکردید، حالا بحمدالله میبینیم در علم و دانش فوق العادهاید».
ایشان فرمود: «میرزا ابوالقاسم! جواب سؤال شما از اسرار است! ولی به تو میگویم؛ امّا از تو تقاضا دارم که تا من زندهام، به کسی نگوئید».
من قبول کردم، ابتدا اجمالاً فرمود: «چگونه این طور نباشد وحال آن که حضرت ولیّ عصر (ارواحنا فداه) مرا شبی در مسجد کوفه به سینه خود چسبانیده».
گفتم: «چگونه خدمت آن حضرت رسیدید؟»
فرمود: «شبی به مسجد کوفه رفته بودم، دیدم آقایم حضرت ولیّ عصر (علیه السلام) مشغول عبادت است. ایستادم و سلام کردم، جوابم را مرحمت فرمود و دستور دادند که پیش بروم! من مقداری جلو رفتم، ولی ادب کردم، زیاد جلو نرفتم. فرمودند: «جلوتر بیا». پس چند قدمی نزدیکتر رفتم، باز هم فرمودند: «جلوتر بیا».
«من نزدیک شدم، تا آنکه آغوش مهر گشود و مرا در بغل گرفت و به سینه مبارکش چسباند. در اینجا آنچه خدا خواست به این قلب و سینه سرازیر شود، سرازیر شد».
منبع: به نقل از آیت الله جاودان
#امام_زمان
.🇮🇷 ╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲━━━━━━━━
╰┈•៚
@Golmaryam1399
┗━━━━━━━━🌺━