💠
قسمت دویست و چهل و دوم
«خوش خبر»
چهره حسن مستشرق، وقتی صحبتهای آن دو نفر را گوش میداد، دیدنی بود. یکی از جوانها، که نسبت به دیگری کمی نگران به نظر میرسید، به ما گفت: «چند روز طول میکشه که ما از عراق خارج بشیم؟»
حسن مستشرق گفت: «کجا انشاء الله؟» جوان گفت: «اروپا. توی اعلامیه هایی که با هواپیما روی سنگرای ما می ریختن نوشته بودن هر سربازی که تسلیم عراقیا بشه می تونه از عراق آزادانه به هر کشوری که خواست بره. رادیوشون هم هر روز اعلام میکرد!»
حسن مستشرق گفت: «اتفاقاً هواپیما فقط دو نفر کم داشت. همه منتظر شما دو نفر بودن. خوب شد که اومدید. الان دیگه راه میافتن!»
جوان فریب خورده فهمید که حسن دستش انداخته است. اندوهگین شد و به تلخی پرسید: «یعنی دروغ بوده؟!» برای آن ها توضیح دادیم چه خبط بزرگی کردهاند.
گفتیم: «رفتار عراقیا با اسرا بهتر از پناهنده هاست.» یکی شان پرسید: «اهه! مگه میشه؟» حسن مستشرق گفت: «آخه رینگو، اینا میگن کسی که به کشور خودش خیانت کرده معلومه که به کشور ما وفا نمیکنه. کجای کاری داداش من؟»
جوان نگاهی به دوستش کرد؛ نگاهی پر از اعتراض و خشم. بعد برگشت به طرف ما و گفت: «به خدا قسم بهش گفتم این حرفا دورغه؛ ولی این هی گفت: «نه، بیا بریم تسلیم بشیم. حالا من چه خاکی به سرم بریزم؟»
علیرضا شیخ حسینی با لحنی ملایم به او گفت: «ببین برادر من، حالا اشتباهیه که کردین. به نظرم بهتره توی بازجویی خودتونِه اسیر جا بزنین، نه پناهنده. این جوری لااقل یه روزی برمیگردین.»
روز بعد، آن دو را به جای نامعلومی بردند. قبل از رفتن، صالح متوجه شده بود یکی از آنها توی جیبش رادیوی کوچکی دارد.
آن را از او گرفته بود و گفته بود که اگر عراقیها رادیو را ببینند کتک میزنند! بیچاره، با کلی خواهش و تمنا، از صالح خواسته بود رادیو را بگیرد و سر به نیست کند.
صالح رادیو را داد به ما. رضا امام قلی زاده و حمید مستقیمی شدند مسئول اخبار...
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔
@golzarkerman