« بِسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم » صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «دردانه ی کرمان» 🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 🔹فصل پنجم :روایات سوریه 🔸صفحه:۴۵۲-۴۵۱ 🔻 قسمت:۲۵۰ هم رزم شهید: شیخ محمد(ابوصالح) از زیر تیربار دشمن رد شدیم. آمدیم عقب تر. در این عقب نشینی، حاج حسین گفت《شیخ محسن، بپیچ تو اون جادّه!》. کمی رفتیم جلوتر. ساختمان بزرگی شبیه مدرسه یا اداره ی دولتی بود که دور تا دورش دیوار بود. حاج حسین گفت《شیخ محسن، ماشین رو کنار ساختمون، پشت دیوار پارک کن.》. شیخ محسن، پشت دیوار ایستاد. از ماشین پیاده شدیم. شیخ محسن به حاج حسین گفت《حاج حسین، دیدی؟ دیدی هیچ چی مون نشد؟! این همه به سمت مون تیر زدند، یکی شون بهمون نخورد.》. حاج حسین گفت:ربه همون علتی که توی ماشین بهت گفتم، بهمون نخورد! همان جا ایستادیم. نیروها یکی یکی داشتند به عقب برمی گشتند. مقابل این ساختمان، تلّ علاقیه بود. از پشت تل دیده بودند که ما عقب تر آمده و الآن اینجاییم. به سمت ما و بچّه هایی که به عقب می آمدند، شلیک می کردند. یکی از بچّه ها رسیده بود پشت دیوار. نمی دانم چه تیری به سمتش انداختند که از دو دیوار رد شد، به پایش خورد و مجروحش کرد. همان جلویمان افتاد. بلندگوی قسمت فرهنگی همراهم بود. بلندگو را برداشتم و به بچّه ها گفتم《از روی جادّه ی اصلی نیاین. از طرف علاقیه بهتون تیراندازی می شه...》. بهشان گفتم که از کجا عقب نشینی کنند. پنج شش نفر از بچّه ها اشتباهی آمدند به سمت جادّه ای که تیراندازی می شد. باران تیر بر سرشان می بارید! کُپ کرده بودند. خود را روی زمین انداختند. تو بلندگو داد زدم و گفتم《برگردید عقب تر...》. اوضاع طوری بود که جُنب می خوردند، می زدند!هیچ نمی توانستند خود را تکان بدهند. گروهی از بچّه ها هم جلوتر گیر کرده بودند. می بایست این ها را برمی‌گرداندیم. حاج حسین وقتی دید آتش دشمن، لحظه به لحظه دارد سنگین تر می شود، مرا صدا زد و گفت《ابوصالح، یه تانک اینجا هست؛ برو بهش بگو بره جلوتر، به طرف تل بزنه.》. گفتم《حاج حسین، این ها بچّه های سوریه هستند! این ها مثل بچّه های بسیج زمان جنگ مون نیستند. اصلاً به حرف ما گوش نمی کنند!》. حاج حسین گفت《تو گوش کن! تو برو بگو!ضرر نمی کنی که!》. راننده ی تانک، سوری بود. رفتم جلو. بهش گفتم《برو نزدیک تر، بزن به طرف تل.》. گفت《باشه.》. رفت جلوی ساختمانی که ما پشتش بودیم؛ هر چه را که داشت، زد. همین که داشت برمی گشت، آن را با موشک ضّدزره زدند. راننده ی تانک و چهار خدمه اش، چون توی تانک جا نبود، پتو و وسایل شان را گذاشته بودند روی تانک. ادامه دارد... ✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔@golzarkerman