گلزار شهدای کرمان
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من » ✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج
« بِسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم » صلوات ‌‌و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت « عزیز زیبای من » 📚 کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است. 🔹فصل دوم : 🔸صفحه:۵۲و۵۳ ✍ راوی: خانواده محترم شهید سلیمانی ((یه روز اگه شما توی خطر بیافتی ،من از زینب به عنوان بِدِلَت استفاده می کنم!)) حاجی خندید و گفت :((واقعا؟!یعنی اینقدر ؟!)) دیگر همه عادت کرده بودند حاجی را همراه دخترش ببینند. حتی خطراتی هم که وجود داشت،باعث نشد زینب دیگر همراه پدر نرود. یک بار در راه سوریه صداهای عجیبی از هواپیما به گوش رسید . حاجی با ارامش خاصی شرایط را برای زینب توضیح داد :((احتمالا از پایین به سمت هواپیما تیر اندازی شده !)) وجود پدر و ارامشی که داشت و همچنین توضیح وضعیتی که در ان قرار داشتند از زبان او ،باعث شد دلهره ونگرانی زینب خیلی کم شود . یک بار هم در فرودگاه سوریه بودند که انجا را با موشک زدند و تمام شیشه های پشت سر ریخت پایین. بچه های مدافع حرم با ان ها شوخی می کردند و می گفتند :((دیدیم صدای توپ و خمپاره زیاد شده،نگو حاجی توی هواپیما بوده!به افتخار شما دارن می زنن!)) زینب که در سفر هایش شاهد این ماجرا بود ،کم کم با درک اوضاع و ارمشی که پدر به او می داد ،شرایط برایش عادی شد ودیگر از چیزی نمی ترسید یک بار هم زینب بدون حضور پدرش ،در خانه ای مستقر بود که داعش منطقه را محاصره کرد . به هیچ وجه نمی توانستن از منطقه خارج شوند . وقتی خبر به حاج قاسم رسید ،گفت:((اون گلیم خودش رو از آب درمیاره .نگرانش نباشین.)) این جمله ی حاج قاسم که به گوشش رسید ،خیلی قوت قلب بود. بارها پدر را در موقعیت های خطرناک دیده بود آرامشی که حاجی در آن لحظات داشت ،برای زینب درس بزرگی بود . بدون هیچ ترس و نگرانی به کارش ادامه داد و این خیلی به چشم زینب می آمد . یک بار همراه هم رفته بودند حرم حضرت زینب(س)برای زیارت . درگیری ها زیاد شد وبه اوج رسید . حاجی گفت :((همه محافظ هایی که همراه من هستند ،وایسن از حرم دفاع کنن.)) هر چه به ایشان گفتن که خطرناک است ،گوش نداد و ایستاد به نماز. ادامه دارد.... ✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔@golzarkerman