#قسمت_بیست_و_پنجم 🦋
🔸فصل دوم
(ادامه)
اما وقتی در جبهه زخمی شد و فهمید همین روز ها باید به جمع شهدا برود ، میخندید و به مزاح میگفت :« مادر دیگر فرصتی برای من نیست .انشالله در آن دنیا یک حوری بهشتی را عقد میکنم .»
آخر هم رفت و به عروس دنیا پشت کرد .
خوب چه کار باید میکرد !
باید جای او می بودی تا درد دلش را میفهمیدی .
سخت است برای کسی که میان بیابانی ، دور از کاروان مانده باشد .
همه آرزوی او شهادت بود و من از کجای دنیا با او حرف می زدم .
حق هم داشت .
وقتی میدید که همه دوستان و همرزمانش به فیض
#شهادت رسیده اند ، دلگیر می شد .
می گفت:« مادر، تو بزرگواری ، خداوند خیلی برای پدر و مادرها ارزش قائل است ! چرا دعا نمی کنی که عاقبت بخیر شوم ؟😔
بهشت حتی روبروی ما نیست ؛ اما زیر پای شماست .
چرا دست به دعا بر نمی داری تا این پیکر ذلیل ، غرق خون بشود تا شاید گناهانش بخشیده شود ؟»
می گفتم :« مادر ، تو که جای سالمی در بدن نداری ، نه دست داری و نه پا .»
اما با التماس ، روسری ام را پایین می کشید ، سرم را می بوسید و میگفت :« مادر ، پنج دفعه ، به حق پنج تن از ته دل دعا کن که وقتی گمنام شهید شدم ، بدنم مثل آقا امام حسین شود .»
مشغول ذمه ام می کرد زمانی که به مسجد می روم ،به عکس شهدایی که انجا بودند بگویم شما چرا علی را نمی خواهید ؟!بعد بگویم که جایی برای او باز کنید .
من هم شب های جمعه به مسجد می رفتم و با دلی تنگ میگفتم :« ای شهدای بزرگ ،دوستان عزیز علی آقا ! منِ مادر شرمنده ام ..... از بس این جوان آرزوی آمدن پیش شما را دارد .
علیآقا دیگر طاقت ندارد ، دلش میخواهد پیش شما باشد .»
بعد با دریایی از غم برمی گشتم . بعضی وقتها دیگر گریه نمیکردم ، میدانستم علی آقا دیگر متعلق به شهداست ؛ به آنانی که چشم به راه او هستند .
این بود که او را به خدا سپردیم .یادم نمیرود آن روزهایی را که عادت کرده بودیم با صدای قرائت قرآن علی آقا که قبل از اذان صبح به گوش میرسید ، از خواب بیدار شویم .
صدای علی آقا با همه صداها فرق داشت .
اگر هم غمی به دل نداشتی، باز چشمایت پر از اشک می شد .
بعد از اینکه از جبهه برمیگشت ، دائم بهانه شنیدن صدایش را میگرفتیم .
روزی به محمود _برادر کوچکترش_ گفتم :« محمود جان ، ما که میدانیم علی آقا شهید میشود ....
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_Shohaday_kerman