#قسمت_سی_و_ششم
ادامه...
«
حمید چریک»
🍃 همه آهسته به هم رساندند که او
#حاج_قاسم_سلیمانی است؛ فرمانده تیپ ثارالله،
#حاج_قاسم، مثل همیشه، متبسّم پیش آمد. سلامی به رزمنده ها کرد و خسته نباشیدی گفت. به یادِ روز اعزام در دانشکدهٔ فنی افتادم؛ وقتی که نزدیک بود مرا از صف بیرون بکشد.
شکایت حمید چریک را پیش حاج قاسم بردیم. یکی از میان جمع گفت: «ما اینجا جایی برای حمومکردن نداریم.
اونوقت این آقا از ما می خوان با لباس بریم توی لجن!» یکی دیگر گفت: «با این لجنا چطور نماز بخونیم؟!»
دیگری گفت: «فیاض وقتی آموزش می داد خودش هم تا گردن همراهِ نیروها میرفت توی باتلاق.
ولی آقای ایرانمنش خودش از کنار آب رد میشه به ما میگه بپرید توی آب!» حمید چریک داشت خودش را میخورد انگار.
حاج قاسم شکایت ها را شنید؛ اما زرنگ تر از آن بود که فرمانده اش را جلوی ما ضایع کند. گفت: «شما باید از دستورهای فرمانده اطاعت کنید. او میخواد شما جنگجو بشید. می خواد شبِ عملیات کم نیارید. پدر کشتگی که با شما نداره!»
حمید چریک، وقتی موقعیت را به نفعِ خودش دید، به حاج قاسم گفت: «حاجی، اینا اصلاً به دردِ
#جبهه نمی خورن. از کثیف شدن لباساشون می ترسن.
نمیدونم شب عملیات چطو توی باتلاق میرن!» حاج قاسم حرفهای او را تایید کرد. چند دقیقه ای ماند.
چیزهایی به چریک و بقیهٔ مسئولانٍ گردان گفت و بعد سوار ماشین شد و رفت.
ما ماندیم و حمید چریک و چاله آب لجن زده. حمید، که پشتیبانی حاج قاسم را هم به دست آورده بود،تفنگش را سر دست گرفت و خیلی محکم گفت:«خب، پس میترسید لباس هاتون کثیف بشه! ها؟! نکنه فکر میکنید اومدین مهمونی خونهٔ خاله!؟
حالا اول خودم میرم توی آب، بعد نوبت شما میرسه، وای به حال کسی که پشت سر من نیاد!»
حمید چریک این را گفت، تفنگش را کف دستش خواباند، و مثل دونده ای که برای پَرش سه گام خیز بر میدارد به سمت چالهٔ آب هجوم برد.
💦 به آب که رسید، چنان که در استخر عمیقی شیرجه بزند، پروازی کرد و با آرنج و زانو وسط آبِ کم عمق بر زمین آمد و با سرعت سینهخیز رفت و از میان آبها عبور کرد.
آنطرف آب از جا بلند شد. لجن و کرمْ سر و صورت و لباسش را پوشانده بود. رگباری بست روی سر ما و فریاد کشید: «حالا نوبت شماست!» 😠🤫
محال بود کسی در آن لحظه حتی فکر سرپیچی از دستور به مغزش خطور کند. همه از آب عبور کردیم؛ درست همانطور که حمید چریک خواسته بود.
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman