💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷آقای اسلامی نسب فرمانده گردان در فاو بود و من بیسیم چی اش، آن شب قرار بود از خط با موتور به عقب برگردیم، ایشان راننده بود من پشت سرش. عراق روی این جاده ثبت تیر داشت و هر جنبده ای را می زد. باید چراغ خاموش عبور می کردیم. به سه راه شهادت رسیدیم. آن شب آتش سنگینی روی جاده بود. آقای اسلامی نسب گفت نمی شود، به کنار جاده رفت و گفت شب را اینجا بمانیم صبح برویم. یک سنگر کوچک بود. سقف آن پلیت بود و مرتب با برخورد ترکش ها می لرزید و صدا می داد. دل توی دلم نبود، از ترس توی خودم جمع شده بودم در فکر فرار از این جهنم بودم. یک لحظه چشمم به محمد افتاد. با آرامش خاصی دراز کشیده بود، با همان آرامش گفت: اگه این پشه ها گذاشتن راحت بخوابیم! دیدم آنقدر دلش آرام است و نترس که این ترکش های گداخته را از مگس هم کمتر حساب می کند و زیر آن آتش راحت خوابید! راوی خلیل کشاورز 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید