🌷 شهید عبدالحمید حسینی، وصیت کرده بود شبانه تشییع شود و فقط 7 نفر در مراسمش باشند، یکی از 7نفری که اسم برده بود، حبیب بود. آن زمان حبیب در جبهه بود و به مراسم نرسید. یک شب باهم به سر مزار عبدالحمید رفتیم. شروع به خواندن دعا و مناجات کردیم. ساعت حدود 11 شب بود. بچه‌ها که خسته شده بودند، گفتند: بریم! تا از کنار قبر عبدالحمید بلند شدیم چند سگ وحشی ما را دوره کردند. به هر طرف می‌چرخیدیم، یک سگ با دندان‌هایی که به نشانه تهدید به ما نشان می‌داد ایستاده بود. حبیب گفت: نگران نباشید، بشینید. این نشانه بدی نیست. این شهید از حضور شما خرسند است و دوست دارد باز کنارش باشید و مناجات کنید.باز همه روبه‌قبله، کنار قبر عبدالحمید نشستیم. سگ‌ها از حالت تهاجم خارج شدند و روی زانو همان‌طور که ما را احاطه کرده بودند نشستند. همه با صدای سوزناک حبیب اشک می‌ریختیم. حدود یک ساعت، باحالی خوش دعا و مناجات می‌خواندیم. حبیب گفت: حالا بریم. (حبیب بعد شهادت و مفقودی در خواب به برادرش گفته بود برای زیارت من سر قبر عبدالحمید بروید!) 🌿🌷🌿 کانال گلزار شهدا: http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید