💫یادی از سردار شهید حاج محمد ابراهیمی 💫 🌷سال 63 بود. قرار بود به حج مشرف شوم. محمد از جبهه خودش را برای خداحافظی رساند. - مادر آمده‌ام و یک خواهش دارم! - بفرما. - در مسجدالحرام، زیر ناودان طلا، دعا کن من هم شهید بشم! با غضب نگاهش کردم و گفتم: من مادرم، چنین دعایی نمی‌کنم. با خنده زیبایی گفت: پس دعا کن من هم مشرف بشم. گفتم: این دعا را برایت می‌کنم. به حج رفتم و طبق وعده برای محمد دعا کردم تا به مکه مشرف شود. وقتی از مکه برگشتم. حاج‌محمـد خبر داد و گفت: دارند برای مکه اسم می‌نویسند. اسم من را هم بنویس. اسمش را نوشتیم. همان سال اول اسمش در آمد. درحالی‌که کسانی آن سال اسم نوشتند تا سال‌ها در نوبت اعزام بودند. وقتی اسمش در آمد، گفتم: دیدی دعایم گرفت. با خوشحالی گفت: بله، به دعای مادرم بود. به حج مشرف شد و شد "حاج‌محمـد" تا خودش برای آرزویش زیر ناودان طلا دعا کند. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید