⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرسول سجادیان⭐️ 🌹 شب ها از ترس خودم و دخترهایم خواب به چشم هایم نمی آمد. مرتب از خواب بیدار می شدم و اطراف منزلمان که خلوت بود را نگاه می کردم که دزد یا مزاحمی نیاید. یک روز سید رسول گفت فلانی، دیگه شب ها راحت بخواب! گفتم چطور؟ گفت به بچه های بسیج سپردم، دختر دائی من و فرزندانش اینجا تنها هستند، هر وقت برای گشت به اینجا آمدند، کنار منزل شما که رسیدند سه سوت بزنند! هر وقت این صدا را شنیدی، خیالت راحت باشد بچه های بسیج این اطراف هستند و امنیت برقرار است راحت بخواب! از آن شب وقتی صدای سوت را که می شنیدم، راحت خوابم می برد. بعد از شهادتش بود. باز صدای سوت می آمد. رفتم سراغ بسیجی ها گفتم مگر نمی دانید سید رسول شهید شد. گفتند: بله سید رسول شهید شد اما حرفش و خواسته اش که هنوز هست. به ما سفارش کرد زنده باشم، یا شهید، تا دختر دائی من در این محل هست، سه سوت یادتان نرود! تا سال های بعد که من در آن منزل بودم، این محبت دوستان سید رسول برقرار بود. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید