💠دیدم توی حیاط کنار دیوار ایستاده و روی دیوار قد خودش را اندازه می زند. برگشت به اندازه نگاه کرد و با ذوق به من گفت: وای مامان ببین چقدر قدم بلند شده، شده ۱۴ سالم! ذوقش کردم. گفت مامان خدا کنه من تا ۱۵ سالم میشه بمیرم! گفتم: زبونت را گاز بگیر، خدا نکنه، چرا اینجوری میگی؟ گفت: آخه آدم تا قبل ۱۵ سالگی پاکه گناه نمی کنه، بعدش گناه می کنه! گفتم: خوب بگو بشم حبیب بن مظاهر، هم سنش زیاده هم پاکه! گفت: مگه شیطون می ذاره ، سخته. شاید نتونستم از پس شیطون بر بیام. نمی خواهم. خدا کنه ۱۵ سالگی بمیرم! 💠روزی که می خواست به جبهه اعزام شود، خیلی خوشحال بود. رفت و چند ساعت بعد با ناراحتی و عصبانیت برگشت. گفتم چی شده! گفت: از این قد و قواره بلند من خجالت نکشیدند، من را اعزام نکردند، می گن سنت کمه! گفتم: خوب مصلحت نبوده! رفت خودکار مشکی برداره توی شناسنامه اش دست ببره. گفتم: من دوست دارم صاف و صادق بری جبهه. اگر می خواهی تقلب کنی من راضی نیستم. قبول کرد. یک ماه منتظر شد تا وارد ۱۵ سالگی شود، بعد رفت. رفت و شهید شد. شهید شد و مفقود شد. 🌱🌷🌱🌷 علیرضا غزالی https://eitaa.com/shohadaye_shiraz