روزى زنبور و مار با هم بحثشون شد. مار میگفت: آدما از ترسِ ظاهر ترسناك من میمیرند؛ نه بخاطر نیش زدنم! اما زنبور قبول نمى كرد. مار هم برای اثبات حرفش، به چوپانى که زیر درختى خوابیده بود؛ نزدیک شد و رو به زنبور گفت: من چوپان رو نیش مى زنم ومخفى میشم ؛ تو بالاى سرش سر و صدا و خودنمایى کن! مار چوپان را نیش زد و زنبور شروع كرد به پرواز بالاى سر چوپان. چوپان از خواب پرید و گفت: اى زنبور لعنتى! و شروع به مکیدن جاى نیش و تخلیه زهر کرد. مقدارى دارو بر روى زخمش گذاشت و بعد از چند روز خوب شد. سپس دوباره مشغول استراحت شد که مار و زنبور نقشه دیگه اى کشیدند: اینبار زنبور نیش زد و مار خودنمایى کرد! چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید، از ترس پا به فرار گذاشت! او بخاطر وحشت از مار، دیگر زهر را تخلیه نكرد وضمادى هم استفاده نکرد... چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مُرد! خیلى از بیمارى ها و مشكلات هم همین جورین؛ و آدما فقط بخاطر ترس از آنها، نابود میشوند. پس همه چى بر مى گرده به برداشت ما از زندگى و شرایطى كه توش هستیم. واسه همین بهتره دیدگاه مون رو به همه چى خوب كنیم. "مواظب تلقین های زندگی خود باشیم...! ✌️🏻 ┄┅═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧═┅┄ ╔═ ⚘════⚘ ═╗ 🌷 @gomnam313 ╚═ ⚘════⚘ ═╝ ❀↜انتشار با درج مجاز است.