دلم حال و هوای پرنده ای را دارد که در نقش و نگاری زخم خورده ،سخت بیتاب و اندوهگین مانده... تنها... با پر و بالی شکسته در انتظار دستی است که جستجویش کند و بغل گیرد و آرام مرحم گذارد بر این زخم... دلم پرنده ای شده بی جان و مانده بین آوار آوار ویرانی! نه نایِ نفس دارد و نه جایِ پر زدن...