🌿
داستان نه گفتن👇
🌱یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.
🌱 دختر خوبی بود به نام مریم خانم .او سعی میکرد همه کارهایش را به موقع انجام بدهد و به مامان و بابا کمک کند.مریم با خواهر و برادرش مهربان بود و اگر کاری داشتند برایشان انجام میداد.
🌱 مریم کلاس اول بود و دوستان زیادی داشت او خیلی میوه دوست داشت و هر روز برای خودش به مدرسه میوه میبرد.
🌱 یک روز دید که دوستانش دارند چیپس و پفک میخورند و مریم که میوه آورده بود را مسخره کردند.
🌱مریم از فردای آن روز دیگر خجالت میکشید که میوه بیاورد. هرچند او میدانست که چیپس و پفک برای سلامتی اش ضرر دارد ولی نمیتوانست این را به دوستانش بگوید.
🌱مریم چند روز به مدرسه میوه نبرد تا اینکه یک روز مادرش فهمید و از او درباره علت کارش سوال کرد.مریم هم ماجرا را برای مادرش تعریف کرد.
🌱مادر به مریم گفت اگر مطمئن هستی کاری که انجام میدهی درسته نباید از انجامش خجالت بکشی.
🌱مریم از فردای آن روز با خوشحالی توی زنگها زنگهای تفریح میوه میخورد و از مسخره شدن نمیترسید چون مطمئن بود کاری که میکند درست است✅
#داستان
#سوره_کافرون
#نه_به_بدی_ها
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹