کفشهای سیاه من
با لکه های کهنه گی شان
با سوراخهایی که باران را به جورابهای من پیوند میدادند چه قدر دنبال تو آمدند
چه قدر صبورانه منتظر ماندند
برای شنیدن صدای کفشهایت
بر سنگ فرش پارک پرت کنار بزرگراه
چه قدر رج زدند آن خیابان خاطره خیز را
برای تلاقی کوتاه نگاه هامان
که همیشه ختم میشد به اخم تو
و من چه ظالمانه از یاد بردمشان
با خریدن کفشی نو
کفشی که قشنگ بود
اما نمیتوانست تازی وار ردت را بو بکشد
و گم شدم با کفشهای تازه ام
در خیابانهایی که به تو نمیرسیدند
بلکه هنوز در کنج انبار آن خانه ی قدیمی جفتی کفش سیاه کهنه مانده باشد
که نمکی ها هم
روی خوش به آنها نشان نمیدهند
باید دوباره بپوشمشان
شاید آن کفشها همچنان راه رسیدن به تو را بلد باشند
متن از
#یغما_گلرویی
#گویندگی #کفش #نمکی #دکلمه #گوینده #خاطره_انگیز #راه
گوینده: سید علیرضا سید خلیلی