:_بفرمایید خانم،خسته از راه رسیدین. با لبخند از او قدردانی میکنم:ممنون منیرخانم،ولی میشه لطفا به من نگی خانم،میدونی کـه خوشم نمیاد. :_چشم خانم :_اسم من نیکی عه عزیزمن،نه خانم. ملیح میخندد،نگاهی به نهج البلاغه میاندازد و میگوید:من بــرم نیکیخانم اگه امري ندارین. :_بازم ممنون :_کتابتون هم مبارکــ خانم جان :_مرسی منیر خانم از اتاق خارج میشود،نگاهی به نهج البلاغه می اندازم،خطاب به کتاب میگویم:حالا من با تو چیکار کنم؟؟اصلا واسه چی خریدمت؟چرا انتخابت کردم... بی حوصله پشت میز می نشینم و لپ تاب را روشن میکنم،تا صفحه بالا بیاید،مشغول بافتن موهایم میشوم. میخواهم ایمیلم را چکــ کنم شاید کمی از این کرختی و بیحوصلگی دربیایم،رمز ایمیلم را میزنم،زیر لب میگویم:خدایا خودت راهی پیش پام بذار. ایمیل هاي جدید،از مخاطبان همیشگی....صداي مامان از طبقــه ي پایین میآید:نیکی کم کم آماده شو... دلم مهمانی هاي همیشگی را نمیخواهد،بعد از شکستن پایم،گچ پایم را بهـــانه ي عدم حضورم شده بود و از دیروز هم که گچ پایم را باز کرده ام،مامان اصرار کرده کــه باید در این مهمــانی باشم... میان ایمیل هاي تبریکـ عید و تبلیغات سایت هاي مختلف،یکــ ایمیل با مخاطـب ناشناس،توجهم را جلــب می کند،عنوان ایمیل وسوسه برانگیز است: اگــه مستاصلی،بخون ایمیل را باز میکنم. یا چشم،چند بار خطوطـ کوتاه و جمله هاي عامیانه را دنبال میکنم. هزاران علامت سوال،سوال بی جواب،با خواندن متن ایمیل،در ذهنم نقش میبندد. این کیست که از آشوب درونم باخبر است؟؟ بلند میشوم و چند بار دور اتاق می چرخم،روي میز خم می شوم و براي چندمین بار،متن را میخوانم: فرصت دونستن رو از خودت دریغ نکن تو حق داري که بدونی اول از قرآن شروع کن.ترجمه اش رو بخون،مطمئن باش جواب خیلی از سوالاتت رو میگیري بهش اعتماد کن.... جمله ي آخر به دلم می نشیند:بهش اعتماد کن... پشت میز می نشینم،نگاهی به آدرس ایمیل میاندازم، جز چند حرف و عدد بی سر و تــه،چیزي نصیبم نمیشود،من حتی به نزدیک ترین آدم هاي زندگی ام چیزي نگفته ام،این کیست که زیر و زبرم را می شناسد.. به قلم:فاطمه نظری @goordan110