مےگویم:مامان؟ به طرفم برمےگردد. :_پدربزرگـــ دوستم فوت ڪرده،مےتونم برم پیشش :+بــرو،فقط رسیــدے به منیــر زنگ بزن طبق عــادت معمــول،حتے نگرانے اش را به زبان نمےآورد، جمله اش مثل پتڪ بر سرم مےنشیند: به منیر زنگ بزن.... دلم مےگیرد از این همه تنهایے :_چشم به طــرف اتاقم پـرواز مےڪنم و اشڪ هایم را با سر انگشت مے گیرم. مانتوے جلوبسته ے مشڪے مےپوشم،بلند است و پوشیده. شال مشڪے ام،با خال هاے طلایے را سرم مےڪنم،لبنانے،مدل مورد عالقه ام. شماره ے آژانس را مےگیرم. چادرم را داخل ڪیفم پنهان مےڪنم و از اتاق بیرون مےروم. مامان نگاهش را از بالا تا پایینم مےگرداند و سرے به نشانه ے تاسف تڪان مےدهد. از خانه بیرون مےزنم،هواے اسفندماه،استخوان هایم را مےسوزاند. بیرون از خانـهـ چادرم را ســر مےڪنم. آژانس جلوے پایم ترمز مےڪند ، سوار مے شوم و آدرس خانه ے فاطمه را مےدهم. خانه شان نزدیڪ است،هم به خانه ے ما،هم به همان مسجدے ڪـه همیشه مےروم،از چهارسال پیش. ❤️ فاطمه یڪ پیراهن ساده ے مشڪے به تن ڪرده، صداے گرفته و گودے زیر چشمانش حڪایت از این دارد ڪه خیلے گریه ڪرده. دستش را مےگیرم،لبخند ڪمرنگے روے لب هایش مےنشیند. :_من خیلے متاسفم فاطمه جان،خدا رحمتشون ڪنه :+مرسے عزیزم بغض مےڪند. :+خیلے دوسش داشتم نیڪے :_عزیزدلم فاطمه بغلم مےگیرد و گریه مےڪند،من هم گریه ام مےگیرد. سرش را از شانه ام برمے دارد. :+مےخواے عڪسشو ببینے؟ :_اگه ناراحتت نمےڪنه فاطمه بلند مےشود و چند لحظه بعد،با قاب عڪسے برمےگردد. :+این مال سیزده به در پارساله،مامان بزرگ و بابابزرگ با همه ے نوه ها. پدربزرگ فاطمه،با چهره ای مهــربان و نورانے ڪنار مادربزرگش نشسته و نوه هایش دور و برش را گرفته اند. چهره ے فاطمه و محسن را تشخیص مے دهم،ڪنار هم ایستاده اند. دخترے نوزده،بیست ساله ڪنار فاطمه ایستاده. :_این ڪیه فاطمه؟ :+فرشته،دخترخالم،این محمدحسنه،برادر بزرگتر محسن که خب برادر منم میشه انگشت مےگذارد روے پسرے ڪه از بقیه بزرگتر به نظر مے رسد،بیست و سه،چهار ساله. :+اینم احسانه،برادر ڪوچڪمون احسان هم حدودا یازده،دوازده ساله است.... فاطمه بغ ڪرده،باید او را از این حال و هوا دربیاورم._:چے شد ڪه اومدے خونه؟تنــها اومدے؟ :+نه با محسن اومدم،اومدم یه دوش بگیرم،لباسامو عوض ڪنم . :_پس من مزاحم شدم.. :+نه بابا،این حـــرفا چیه؟؟اومدنت خیلے آرومم ڪرد)مےخندد(خواهریم دیگه؟دوقلو؟ :_آره دیــگه. دستم را فشار مےدهد،خیلے بهم ریخته است... :+فـــردا،مراسـم سومشه،مسجد محله مون،میاے دیگه؟البته اگه زحمتے نیست :_معلـــومه ڪه میام،گفتے همین مســجد ؟ :+آره،چطور؟ :_من گاهے میام اینجا واسه نـمـاز. بہ قلم فاطمہ نظری @goordan110