طلا در آشپزخانہ است. :_عہ سلان آقا... انگشت اشارهام را بالا مےآورم :+هیس! جعبہے شیرینے را روے پیشخوان مےگذارم. :+طلا خانم واسمون شیرینے و چاے مےآرے تو بالڪن؟ طلا "چشم" مےگوید. دوباره وارد اتاق مےشوم.صداے بار ِش نمنم باران مےآید. اورڪتم را از جارختے برمےدارم و پا در بالڪن مےگذارم.نیڪے هنوز هم همانجاست. بہ طرفش مےروم. با چند سرفہ،گلویم را صاف مےڪنم. برمےگردد :_عہ سلام لبخند گرمے مےزند و دوباره بہ آسمان خیره مےشود. :_بارون گرفت... اورڪت را روے شانہهایش مےاندازم. :+هوا بہاریہ،ولے هنوزم ممڪنہ سرما بخورے...پس لطفا لباس گرم بپوش با خجالت سرش راپایین مےاندازد. :_چشم نگاهش مےڪنم. :_بیا بشین... روے صندلے هاے بالڪن مےنشینم و نیڪے روبہرویم. باران ڪمے شدت مےگیرد. نیڪے با ذوق مےگوید +:واے چہ هوایے! و با لذت،بوے خاڪ باران خورده را بہ ریہهایش مےفرستد. چشمهایم را مےبندم تا در این حال خوب شریکش باشم :+حل شد اون قضیہ؟ چشمانم را باز مےڪنم. :_آره... قبل دادگاه،بہ صورت ڪاملا اتفاقے،یہ موتورسوار،ڪیف اون نزولخور رو دزدید... قبلشم اصل پولو بہش دادم و چڪ یہ میلیاردے مانے رو ازش گرفتم. +:آقامانے آزاد شد؟ :_نہ هنوز... ولے بہ زودے آزاد مےشہ... یہ ریالم پول نزول نمےدیم نیڪے با ذوق دستانش را بہم مےڪوبد. :+پسرعمو شما فوقالعاده این... چشمهایم گرد مےشوند و لبهایم بہ شیطنت باز... خودش هم از جملہاے ڪہ بہ زبان آورده تعجب مےڪند. آرام مےگوید :+ببخشید،من با صداے بلند فڪر ڪردم... سر تڪان مےدهم و مغرور می گویم :_بہ هرحال حقیقت رو گفتے.. نیڪے با لبخند سر تڪان مےدهد و شانہ بالا مےاندازد. مےگویم :_حرفهاے صبحت منو بہ فڪر برد... تو چقدر بیشتر از سنت مےفہمے...راستے چے شد ڪہ اینجورے،یعنے.. چطور بگمــ معتقد شدے ؟ سرش را پایین مےاندازد و دوباره در چشمهایم خیره مےشود. :+بہ قول عمووحید،تأثیر لقمہے حلال باباهامونہ.. تعجب مےڪنم. :_لقمہ هم حلال و حروم داره مگہ؟؟ با طمأنینہ سر تڪان مےدهد به قَلَــــم فاطمه نظری @gordan110