🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 قسمت اول🍃🌹 بسم رب الحسین (ع) این ناچیز، تقدیم به شهید محمدحسین حدادیان و شهید سجاد شاهسنایی، شهدای مظلوم امنیت...! فصل اول (روزهای با تو بودن) به فضای سبز دانشگاه که چمنهایش را تازه کوتاه کرده اند، می رسم. روی نیمکت می نشینم. موبایلم زنگ می خورد. با بی حوصلگی آن را از جیبم بیرون می کشم. عکس خندان حسن روی صفحه می آید، رد تماس میزنم. از همان یک هفته پیش جواب بچه ها را نمی دهم تا خودم را پیدا کنم؛ اما نمی دانم چرا برای حسن رد تماس زدم؟ شاید چون دلم می خواهد جایی بروم که هیچکس نباشد. جایی که ذهنم را آرام شود و حرف های سیدحسین را تجزیه تحلیل کنم. این دوتا پسرخاله آخر مرا می کشند ! خرداد امسال بخاطر جو انتخاباتی، پر بود از هیجان و اضطراب و حال که شور انتخابات هم خوابیده، من اینطور مضطرب شده ام. ربطی به انتخابات ندارد. همه اش تقصیر این دوتاست: حسن و پسرخاله اش سید حسین ؛ اربعین پارسال باهم آشنا شدیم. سیدحسین را البته از کلاس تکواندو، دورادور می شناختم. برای اربعین، می خواستند کاروان ببرند. اسم من را هم نوشت. در کاروان، وقتی دیدم همه بار دوم و سوم شان است و من بار اولم، اضطرابی از جنس اضطراب بچه های کلاس اولی، در دلم افتاد. مخصوصا که همه گروهی یا دوتا دوتا بودند و من تنها. همانجا بود که سیدحسین مثل فرشته نجات رسید و نگذاشت تنها بمانم. مرا هم برد تو ی جمع شان. دوستی با سیدحسین همانا و باز شدن پایم به هیئت دانشگاه همانا. بچه مثبتم اما خیلی مذهبی نیستم؛ یعنی از آن هایی نیستم که دائم صف اول نماز جماعت باشم و یقه بسته بپوشم. اما خوب اعتقادات خودم را دارم. بالاخره خانواده ام مذهبی اند و اولاد پیغمبرم. بیشتر اهل اعتدالم، نه این طرفم نه آن طرف، برای خودمم دیگر! اما مواجهه با سیدحسین، مخصوصا وقتی گفت اگر در جبهه حق نباشی در صف باطلی ، باعث شده بروم در لاک خودم تا ببینم در کدام طرف ایستاده ام. سیدحسین میگوید نمی شود هیچ طرفی نباشی و راه خودت را بروی؛ چون آخرش یک روز در موضعی قرار میگیری که بخواهی انتخاب کنی؛ بین حق و باطل. هرکدام را هم که انتخاب کردی ، باید تا تهش بروی. این نیست که بگویی من طرف حقم و خالص! باید زندگی ات را برایش صرف کنی. می گوید اگر انتخاب نکنی، یعنی فرقی با در و دیوار نداری. چون فقط انسان است که باید انتخاب کند و اگر انتخاب نکنی، زندگی ات فرقی با این میز و صندلی ندارد (وقتی داشت اینها را می گفت، مودبانه ترین چیزی که به ذهنش رسید، میز و صندلی های کتاب خانه دانشگاه بود. بنده خدا خیلی خودش را کنترل کرد که نگوید فرقی با حیوان نداری اگر انتخاب نکنی!) از همانجا شروع شد که حرف فضای مجازی و تلگرام و جنگ نرم به میان آمد. سید حسین با پیامرسانهای خارجی میانه خوبی ندارد و استدلال های خودش را هم دارد. ادامه دارد ...🌱 🌹 🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹