🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 قسمت سوم -سیدجان صبر کن، تمام حرفات قبول، ولی یه سوال مهم! سید می گوید : -الان نماز دیر میشه، بذارید برای بعد. متین با سماجت راه می افتد دنبال سیدحسین. - آقا سید، من هنوز برام کامل جا نیوفتاده که چطوری داریم باعث تقویت دشمنان میشیم؟ من هم که مجذوب بحث آنان شده ام ناخودآگاه دنبالشان راه می افتم. سید حسین ضمن وضو گرفتن با صدایی آرام اما سریع، برام توضیح داد: -قبل از هر بحثی یک مسئله ی خیلی مهم وجود داره که متأسفانه ملت ما فراموش کردند؛ اگر این مطلب را باور کنیم نود درصد قضیه حل شده است. اینکه باور کنیم دشمن هرگز دشمنی با ما را کنار نمیگذاره و هرگز دوست ما نخواهد شد. در صف جماعت می نشینیم : -فعلا این رو داشته باش که این نرم افزارها و شبکه های اجتماعی مثل تلگرام و اینستاگرام و فیسبوک و واتساپ و وایبر، همه توسط صهیونیستها ساخته شده؛ تا بعد کامل برات توضیح بدم. با صدای الله اکبر امام جماعت، همهمه ها آرام می شود. موتور را روی جک می زنم و درحالی که با چشمم خیابان را می کاوم، پیاده می شوم. هوا نیمه ابری ست و فضای سبز آن طرف خیابان را تازه آب داده اند و بوی خاک و چمن همه جا پیچیده. زیر لب زمزمه می کنم: -کتابفروشی کاظمی پور . سردر مغازه ها را یکی یکی میخوانم تا پیدایش می کنم. کتابفروشی نسبتا بزرگیست که بیشتر قفسه هایش از پشت شیشه پیداست. پشت شیشه مغازه، عنوان کتاب فروشی کاظمی پور با نور نئون چشمک میزند . با چشمم دنبال پیشخوان میگردم. سیدحسین، پشت میزی چوبی مشغول صحافی است و حسن درحال کمک به او. طرفی دیگر هم مردی مسن تر، درحال بستن چند کتاب داخل کاغذ کادوهایی با طرح نستعلیق است که به سن و سالش می خورد پدر سید حسین باشد. کمی این پا آن پا می کنم؛ نمیدانم چرا تردید افتاده به جانم، اما وقتی حسن و سیدحسین را درحال دست تکان دادن می بینم، تمام تردیدهایم فرو می ریزد. ادامه دارد ...🌱 🌹 🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹