سه ساله تو آغوش عموش داره میاد؟...
آخرین طفل خیمه، ساعتی پیش آرام گرفته و خوابیده است اما رقیه در آغوش و سر بر بازوی من، با صدایی گرفته و بغضآلود بیتابی میکند. صدای پایی آرام و سنگین از بیرون خیمه به گوش میرسد.
+ میشنوی رقیه جان؟ این صدای پا را میشناسی؟
لحظهای آرام میگیرد و در سکوت، گوش میخواباند.
- بله این عمویم عباس است.
+ آفرین پس تا عمویت عباس هست، نباید از هیچ چیز بترسی.
- عمویم آن بیرون نمیترسد؟
+ عمویت جز خدا از هیچ کس و هیچ چیز نمیترسد. تا او هست، هیچ کس نمیتواند به ما آسیب برساند.
- اما اگر عمویم عباس نباشد ؟...
- کتاب ماه به روایت آه، صفحهی ۶٩ و ٧٠.