. غم‌انگيزترين غروب كربلا شترها را نگه داشتند تا زينب، بانوان حرم را سوار كند. زينب كمك مى‌كرد و بانوان بر محمل مى‌نشستند. مردان دشمن، دورتر ايستاده بودند و نگاه مى‌كردند. وقتى عمر سعد فرياد زده بود: «اسرا را بر شتران سوار كنيد» اول آن‌ها دويده بودند تا بانوان حرم را بر شتران بنشانند؛ اما فرياد زينب نگذاشته بود. بانوان حرم، حرمت داشتند. دست‌هاى بيگانه، روسياه بودند و نبايد حريم بانوان حرم را مى‌آلودند. با فرياد زينب، 156دست‌ها عقب رفتند. بانوان حرم كه سوار شدند، زينب به اطرافش نگاه كرد؛ كسى نبود به او كمك كند. پيشانى بر محمل شتر گذاشت؛ چشم‌هايش را بست و به روزهاى خوش مدينه فكر مى‌كرد. روزهايى كه تنها نبود. روزهايى كه وقتى مى‌خواست سوار شتر شود، على اكبر طناب شتر را مى‌گرفت و عباس و حسين با گرفتن دست‌ها و كمر خواهر، كمك مى‌كردند تا او بر محمل بنشيند. مردان دشمن ساكت ايستاده بودند و زينب را نگاه مى‌كردند. از هوا، غم و تنهايى مى‌باريد. زينب سر از محمل برداشت؛ برگشت و رو به مقتل كرد و يك مرتبه فرياد زد: «برادر جان عباس! عمه جان، على اكبر! بياييد؛ مى‌خواهم سوار محمل شوم؛ تنها هستم؛ بياييد كمكم كنيد. حسينم! موقع اسيرى رسيده است؛ برخيز! تنهايى‌ام را ببين...» تنهايى بيداد مى‌كرد. مردان دشمن سر به زير داشتند. بچه‌ها بى‌تاب بودند. تنها بر شتر سوار شدن، سخت بود؛ ولى زينب، اهل سختى‌ها بود و سوار شد. آن روز غروب، دل‌گيرترين غروب تاريخ بود. دل‌ها ساز غم را كوك كرده بودند و حتى مردان دشمن ساكت بودند. نيزه‌هاى بى رحم در جلو كاروان، سرها را بر نوك خود حمل مى‌كردند. ماه، شرمش مى‌آمد كه نگاه كند. 157شترى كه زينب سوارش بود، كوه غم را حمل مى‌كرد. زينبى كه شب دهم محرم، همه چيز و همه كس داشت، برادر و برادرزاده و فرزند و طائفه داشت، اكنون هيچ ندارد. سرش را از كجاوه بيرون آورد و ابتداى كاروان را نگاه‌كرد. سرِ حسين بر نيزه بود وآن دورها را مى‌نگريست. سرِ خود را محكم به ستون كجاوه زد. خون مثل جويى روان از پيشانى‌اش راه كشيد. زينب آهى از دل كشيد و تكه‌اى پارچه كند و بر زخم سرش گذاشت. مانده بود زخم دلش را چه كند. اشك ازگوشۀ چشمش جوشيد و مرهمى بر زخم‌هايش شد. شعرها و دردها باهم آميخته بودند. هلال ماه، وقتى كامل وزيبا شد، خسوف روى تو را گرفت و غروب از راه آمد. . زبانحال حضرت زینب (سلام الله علیها): نمی گویم ز نوکّ نیزه با خواهر تکلم کن نگاهت پاسخ من داد، بر طفلت ترحم کن اگر چه  غنچه ی بی آب، هرگز نشکفد اما در فردوس را بگشا، به روی من تبسم کن به چشم خارجی ما را تماشا می کند، کوفی به نی قرآن بخوان و رفع این سوء تفاهم کن اگر بهر نماز شُکر  می خواهی وضو سازی ندارم آب با خاک سر زینب، تیمم کن تو قلب عالم امکانی و آگاهی از قلبم به دریا با نگاه خود بگو، کم تر تلاطم کن نگه با اختیار و اشکِ من بی اختیار آید ز برج نی، نظر، ای ماه من! امشب به انجم کن اگرچه کاسه ی صبر مرا هم کرده ای لبریز ز بهر حفظ جان کودکت با او تکلم کن