💠داستان
آیت الله شیخ عبدالنبی اراکی که یک عالم خدا ترس بود ، در علم تعبیر خواب ید طولایی داشته وقتی از او سوال کردند از چه راهی به این دانش دست یافتی فرمود از همان راه که حضرت یوسف(ع) رسید.
در اراک، شبی در مدرسه بودم، زنی پشت در آمد و اظهار داشت: بیپناهم و جایی ندارم و نمیتوانم در این وقت شب به جایی بروم. هوا هم سرد بود، لذا به ناچار گفتم: بیایید داخل. پس از ورود، گفتم: سفرهام آنجاست باز کنید و نان بخورید و در داخل حجره، کرسی هم داشتم، به او گفتم آن طرف بخوابید و من مطالعه دارم. رفت، خورد و خوابید من هم مطالعه کردم، نان خوردم و در طرف دیگر کرسی خوابیدم. یک یا دو بار با فاصله، پای آن زن با پای من برخورد کرد، دیدم صلاح نیست زیر کرسی باشم، از جا برخاستم و بیرون حجره رفتم و تا صبح در هوای سرد در حیاط مدرسه ماندم و دور حیاط میگشتم تا اینکه صبح شد. از کارهای دیگر آن زن مثل نماز و… اطلاع ندارم. هوا که روشن شد، زن از اطاق بیرون آمد و رفت. علم تعبیر خواب من از ماجرای آن شب شروع شد.(۳)
💠داستان
خوف خائفان
مالک بن انس امام فقهی مالکی ها،درباره مقام خوف امام صادق (ع) این داستان را نقل کرده است؛
به همراه امام صادق (ع) به قصد مکه و برای انجام مناسک حج از مدینه خارج شدیم. به مسجد شجره که میقات مردم مدینه است، رسیدیم. لباس احرام پوشیدیم، در هنگام پوشیدن لباس احرام تلبیهگویی یعنی گفتن: «لبیک اللهم لبیک» لازم است.
دیگران طبق معمول این ذکر را بر زبان جاری میکردند.»
مالک میگوید:
من متوجه امام صادق (ع) شدم، دیدم حال حضرت منقلب است. امام صادق علیه السلام میخواهد لبیک بگوید ولی رنگ رخسارهاش متغیر میشود. هیجانی به امام دست میدهد و صدا در گلویش میشکند، و چنان کنترل اعصاب خویش را از دست میدهد که میخواهد بیاختیار از مرکب به زمین بیفتد. مالک میگوید: من جلو آمدم و گفتم: ای فرزند پیامبر! چارهای نیست این ذکر را باید گفت. هر طوری که شده باید این ذکر را بر زبان جاری ساخت.
حضرت فرمود:
«يَا اِبْنَ أَبِي عَامِرٍ كَيْفَ أَجْسُرُ أَنْ أَقُولَ لَبَّيْكَ اَللَّهُمَّ لَبَّيْكَ وَ أَخْشَى أَنْ يَقُولَ عَزَّ وَ جَلَّ لِي لاَ لَبَّيْكَ وَ لاَ سَعْدَيْكَ .» ای پسر ابیعامر! چگونه جسارت بورزم و به خود جرات و اجازه بدهم که لبیک بگویم؟ «لبیک» گفتن به معنای این است که خداوندا، تو مرا به آن چه میخوانی با سرعت تمام اجابت میکنم و همواره آماده انجام آن هستم. با چه اطمینانی با خدای خود اینطور گستاخی کنم و خود را بنده آماده به خدمت معرفی کنم؟! اگر در جوابم گفته شود: «لا لبیک و لا سعدیک» آن وقت چه کنم؟(۴)
💠داستان
درباره خوف امامان سخن فراوان است از جمله اینکه هنگام نماز خوف خاصی بر آنها مستولی میشد و رنگ از چهره شان میرفت ، به عنوان نمونه در مورد زرد شدن رنگ حضرت امیر المؤ منین (ع) چنین آمده است که :
امیرالمؤمنین به خواستگاری خانمی به نام «فاتک» رفت و آن زن گفت که من باید آن بزرگوار را در وقت توجه به نماز ببینم. چون حضرت متوجه به نماز شد و رنگ مبارکش زرد شد، آن زن زوجیت آن حضرت را قبول نکرد. تا آنکه آن حضرت به غزوهای تشریف برده و برگشتند، در حالتی که صورت مبارکش مثل ماه شب چهارده بود.
«فاتک» از دیدن آن رنگ در صورت مبارک حضرت، خوشش آمد، کسی را خدمت آن جناب فرستاد که حضرت او را در حبالة خود درآورد.
حضرت در جوابش فرمودند: «اَلفَتی فاتَکِ یا فاتَِک»؛ یعنیای فاتک! جوانمرد از تو فوت شد و از وصالش محروم شدی.(۵)
ــــــــــــــــــــــــــــ
📎پی نوشتها
۱.بحار الأنوار ،ج۷۷،ص۵۰
۲.غرر الحکم ، شماره حدیث ۹۰۱۴
۳. در محضر بهجت، ج۳، ص۱۹۳
۴.شیخ صدوق، امالی، ص۱۴۳
۵.خزینة الجواهر فی زینة المنابر، ج۱، ص۶۸۲.
🌺 والسلام علی من اتبع الهدی 🌺