. امام سجاد در خطبه اش در شام ، میخواد اهلبیت پیامبر را که کشتی نجات و چراغ هدایتند، معرفی کند... لذا میفرمایند:انا بن الزمزم و الصفا( اعتبار مکه و منا و زمزم و صفا از ماست). وقتی ائمه میفرمایند، هر بلایی سر ما اومد از روز دوشنبه بود ،یعنی چی؟ یعنی روزی که مردم و حکومت ، ریسمانهای هدایت رو رها کردند ، بسمت ضلالت رفتن و اولین بی اعتنایی به ائمه ی هدایت و اهلبیت پیامبر، رعایت نکردن حالِ دختر پیغمبر و غصب حق امیرالمومنین بود.و اینگونه بسمت ائمه کفر متمایل شدند. چون اهلبیت پیامبر را ، در حد داماد و دختر و نوه ، پایین آوردن ... کسانی رو که پیغمبر فرموده بود؛ اگه رها کنید گمراه میشوید، رها کردن... ولذا دیگه کمتر کسی ائمه را پناهگاه و محل رجوع در دین میدانست... اما وقتی یزید ، آشکارا منکر میکرد و مردم هم متوجه آن شدند...لذا امام حسین فرصت را مغتنم شمرد و شروع کرد به روشنگری و تبیبنِ حقائق... چون معاوبه آشکارا امام حسین رو فاقد شرایط حکومت معرفی کرده بود و میگفت ؛ اگر حسین بن علی شرایطش از یزید بهتر بود، من او را جانشینم میکردم، اما چه کنم که یزید بهتر و حائظ شرایط تر است. ! متاسفانه مردم هم سکوت کردند و اهلبیت را محل رجوع ندانستند... ‌‌اگر غصب حق از حیدر نمیشد حسین بن علی بی سر نمیشد امام حسین دو بار در کربلا بدشمن رو زده ، اول وقتی به خیمه ها ی اصحاب و بنی هاشم نگاه کرد و همه رو خالی یافت؛ لذا رو به دشمن فرمود؛ هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله... چرا بدشمن استنصار کرد؟ چون دید دیگه بعد از این، نوامیس اهلبیت تنها میمونن، می دونست بعد از شهادتش، نوامیس رسول الله تنها بین ۳۰ هزار لشکر خواهند ماند.لذا به همین دشمن هم برای حمایت از مخدرات رو زد.چون امام حسین غیرت الله است. ‌................ متن مقتل حضرت علی اصغر علیه السّلام وً لَمَّا رَأیَ مَصَارعَ فِتیَانِهِ وَ أَحِبَّتِهِ عَزَمَ عَلَیَ لِقاءِ القَومِ بِمُهجَتِهِ؛ اِلتَفَتَ عَن یَمِینِهِ؛ فَلَم یَرَ أَحَدًا مِنَ الِّرجَالِ وَ اِلتَفَت عَن یَسَارِه،ِ فَلَم یَرَ أَحَدًا وَ لَم یَبقِ غَیرُهُ وَ غَیرُ النِّساءِ وَ الذَّرَارِی / امام حسین علیه السلام یکّه و تنها ماند. وقتی مقتل جوانان و عاشقان خود را دید، عزم نمود تا با جان خویش به مصاف دشمن برود. به طرف راست خود نظر انداخت و هیچ مردی را ندید به طرف چپ خود نظر کرد باز کسی را ندید. غیر از خودش و زنان و بچه های کوچک کسی باقی نمانده بود. فنَادیَ / پس صدا زد: «هل مِن ذَابٍّ یَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسُولِ اللهِ؟ / آیا مدافعی هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ هل مِن مُوَحِدٍ یَخَافُ اللهَ فِینَا؟ / آیا خداپرستی هست که در مورد ما از خدا بترسد؟ هل مِن مُغِیثٍ یَرجُوا اللهَ فِی اِغَاثَتِنَا؟ / آیا فریادرسی هست که به خاطر خدا به فریاد ما برسد؟ هل مِن مُعیِنٍ یَرجُوا مَا عِندَ اللهِ فِی اِعَانَتِنَا؟ / آیا یاری دهنده ای هست که به امید ثواب خدا ما را یاری کند؟ ارتَفَعَت أَصوَاتُ النِّساءِ بِالعَوِیلِ! / صدای گریه و شیون زنان حرم بلند شد. فضَجَّ النَّاسُ بِالبُکَاءِ / و همه ی مردم گریه کنان ضجّه می زدند.» ثمَّ تَقَدَّمَ اِلَی بَابِ الفُسطَاطِ، وَ جَلَسَ اَمامَ الفُسطاط فَأَلقَی البُرنُسِ وَ اعتَم بِعِمَامَهٍ، فَقَالَ لِزَینَبَ علیهاالسلام/ سپس امام به در خیمه آمد و مقابل خیمه نشست. کلاه خود را از سر برداشت و عمامه ای بر سر گذاشت و به حضرت زینب علیها السلام فرمود: «ناوِلینِی عَبدُاللهِ عَلِیًا وَلَدِی الصَّغِیرَ، حَتَّی أُوَدِّعهُ، هُوَ طِفلٌ أُمُهُ الرُّبَابُ بِنتُ اِمرَئِ القِیسِ/ فرزند کوچکم عبدالله که نامش علی است به من بدهید تا با او وداع کنم. مادر علی اصغر، رباب دختر اِمرِٶالقِیس بود.» کودکش را آوردند. علی اصغر را در آغوش گرفت و شروع کرد به بوسیدن او و می‌فرمود: «یا بُنَیَّ! وَیلٌ لِهَولُاءِ القَومِ! / ای پسر عزیزم! وای بر این مردم! آن زمان که جدّ تو محمد مصطفی دشمن آنان باشد.» فَرَمَاهُ حَرمَلَهُ بنُ کَاهِلِ الأَسَدِی بَسَهمٍ، فَوَقَعَ فِی نَحرِه،ِ فَذَبَحَهُ فِی حِجرِ الحُسَینِ علیه السلام مِنَ الأُذُنِ اِلیَ الأُذُنِ وَ مِنَ الوَریِدِ اِلیَ الوَریِدِ/ در این هنگام حرمله بن کاهل تیری به سوی کودک رها کرد و آن تیر به گلویش نشست و گلوی علی اصغر را گوش تا گوش و رگ تا رگ، در آغوش پدر پاره کرد. فقالَ لِزَینَبُ/ در حالی که خون از گلوی کودکش جاری بود، به حضرت زینب علیها السلام‌ فرمود: «خُذِیهِ!/ این کودک را بگیر.» دست های خود را زیر گلوی علی اصغر برد، وقتی دست ها پر از خون شد به آسمان پاشید. ثمَّ قَالَ:/ و فرمود: خدایا! تحمل این حادثه برایم آسان است چرا که تو می بینی و در پیشگاه تو بچه ی ناقه ی صالح از کودک من جلیل تر نیست.» 📚منبع: بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۵، ص۴۶و۴۷