️ "مطلبی بسیارخواندنی وتکان دهنده"
نامه پیرزنی از نوفل لوشاتو برای امام خمینی:
«وقتی تو به محله ما آمدی برکت به خانه ما آمد. من روزهای آخر عمر را سپری میکنم. جورابی، دستمالی، چیزی برایم بفرست که در تابوتم بگذارند.»
⭕️ شنیده بودم وقتی سخن میگویی شنوندگان تو اشک میریزند. اگر آنها را از نزدیک سحر کردهای بدان که من از دور مسحور توأم.
وقتی برای لحظهای کوتاه چهرهات را در تلویزیون میبینم، اعماق جانم را شادی اشغال میکند و اشک شوق میریزم. باور دارم که تو مرد خدایی. دو فرزند دارم یکی کور بدنیا آمده و یکی بیماری قلبی دارد، دعا کن شفا بیابند.
هیچ رهبری حاضر نیست تا مجبور نشود به اشتباهات خود اعتراف کند اما شنیدهام تو داوطلبانه به اشتباهات خود اعتراف میکنی پس میتوان باور کرد که تو از آسمان آمدهای. از خدا میخواهم دنیای ظلمانی ما را با سخنان مردانی همچون تو نورانی کند.
هر خبری که از تو می شنوم، احساس میکنم به تحریف آلوده است. نمیشود مردی که با پیروان خود سخن میگوید و همیشه پلکهایش را پایین نگه میدارد، اهل ماجراجویی باشد، آنهم در سن پیری. با من سخن بگو، برایم بنویس از کجا آمدهای؟ چه میخواهی؟ چه رسالتی احساس کردهای؟ برایم بنویس، شاید خدا مرا نیز از حواریون تو قرار دهد.
بخشی از کتاب خمینی روح الله. سید علی قادری. جلد اول. چاپ چهارم. 35- 36.
فجر پیروزی انقلاب اسلامی بر شما مبارک باد