قول شفاعت 🇮🇷 "شماره‌ تماس‌های هادی، وحید، فاطمه. دونفر اول برادرزنش هستند و فاطمه همسرش". حوالی ساعت یازده صبح بود که این متن برایم پیامک شد. همین که توی کانال‌های شهرستان، خبر شهادت را دیدم، بدنبال شماره‌ تماس و صحبت با یکی از اعضای خانواده‌ش بودم. حالا شماره‌‌ها جلوی چشمم بود اما دست و دلم نمی‌رفت زنگ بزنم. یکی،دو ساعتی با خودم کلنجار رفتم تا بالاخره خودم را راضی کردم تا مصاحبه‌ی کوتاهی بگیرم. با هادی پورقاسمی تماس گرفتم. برایم سخت بود بگویم بابت چی زنگ می‌زنم. شما برادرزن حسین‌آقا هستید؟ من از دفتر تاریخ شفاهی اردکان تماس می‌گیرم. در خدمتم خواهر -چندتا سوال دارم میتونم بپرسم؛ شهید متولد چه سالی بودند؟ -شصت، شصت و یک. شک داشت، زهرا بابات متولد چه سالی بود؟ از پشت تلفن صدای دختری به گوشم خورد. -بابا متولد شصت و یک بود، سی شهریور. اشک توی چشم‌هایم جمع شد. -شهید فرزند دختر هم داشتند؟! -بله سه تا فرزند، یکی دختر و دوتا پسر. -زهرا خانم می‌تونه مصاحبه کنه؟ -توی بیمارستانیم، حالش خوب نیست. -حسین‌آقا آخرین‌بار کی اردکان بود؟ مدام توی سفر بود؛ سوریه، تهران، زاهدان... . آخرین‌بار ده روز قبل بود. چهار فروردین؛ روز آخری که داشت می‌رفت به فاطمه گفت: "دعا کن شهید شم من هم قول میدم شفاعتت کنم..." 1⃣ @haderoon