•خیلی ماجرای من پیچیده بود چند سالی بود درگیر بودم ...مریضی پنهانی داشتم که با خودم تحملش میکردم ب کسی نمی گفتم حتی واسه درمان هم پیگیر نبودم..... چند بار دکتر رفتم گفتن ام آر آی باید بدی...از ترس از مریضی نمی رفتم......تا اینکه یکی از دوست هام بهم گفت توسل کن به ... تو دلم یه حسی اومد ولی بازم پیگیری نکردم ..... گذشت تا اینکه تو یکی از کانال ها به طور اتفاقی دعوت نامه ای خوندم پیام بود که نوشته بود: چله توسل به شهید ابراهیم هادی ....ناخود آگاه حرف دوستم اومد تو ذهنم و ...🥀🥀🥀🥀 و عضو کانال شدم و چله رو نیت کردم و شروع کردم .....همون شب سردرد عجیب گرفتم که به همسرم گفتم منو ببر دکتر اصلا حالم خوب نیست... سوار ماشین شدم ...تو ماه محرم هم بود در و دیوار شهر پارچه از امام حسین(ع) بود همینطور که نگاه به در و دیوار بیرون میکردم اشکام میومد...و صفحه گوشی ام باز کردم عکس شهید ابراهیم هادی و مجدد دیدم تو کانال ....بشدت گریه کردم گفتم به جان مادرت حضرت زهرا(س) نگام کن حالم خوب کن خسته شدم ......خوب شدم جوری ک به جای بیمارستان رفتن....رفتیم چایی خونه چایی خوردیم ....و اومدم خونه خوب شده بودم ....به طور عجیب جور شد و رفتم پزشک و گفت باید ام آر ای مجدد بدی ....این دفعه دلم قرص بود گفتم داداش ابراهیم کمکم کن جواب ام آر آی خوب باشه ....جواب نرمال بود ......از الآن این شهید شده رفیق تمام لحظات من و داداش من شده ....و کتاب شو تهیه کردم خوندم هم خودم هم ب پسرم گفتم و ایشون هم پیرو ایشون شده و میگفت تو مدرسه یا جایی کم میارم صداش میزنم کمکم میکنه.....🥀🥀🥀🥀🌷🌷🌷 ♡رفاقت با شهدا نصیب دل هاتون ╰➤ @hadi_delha1389