🌷بعد از جنگ برای اطلاع پیدا کردن از محل دفن شهدا در کشور عراق در این کشور حضور یافتم و در هتل شرایتون بغداد با یک ژنرال عراقی ملاقات کردم و یه خاطره برام گفت... ژنرال عراقی میگفت که در منطقه میسان(فکه) پنج نفر از نیروهای ایرانی را که یقین داشتند از نیروهای اطلاعاتی هستند به اسارت گرفتند و با این حال برای اینکه بتوانند آنها را تخلیه اطلاعاتی کنند، تصمیم گرفته بودند که پس از ناکامی در کسب اطلاعات از این اسراء یکی از آنها را که از بقیه اندام کوچکتری داشته است را شکنجه کنند تا که شاید زودتر به هدف شان برسند. این ژنرال گفت که تصور ما بر این بود، چون این اسیر از مابقی اسراء جثه کوچکتری دارد، زودتر به حرف میآید به همین دلیل او را با دستهای بسته در مقابل آن چهار نفر خواباندیم و در حالی که اسلحه را به سمت او گرفته بودیم، یک میخ را در داخل چشم او فرو میکردیم و در میآوردیم، اما تنها چیزی که این اسیر میگفت این بود که میگفت یا حسین (ع)... یا حسین(ع)... یا حسین(ع)...
کتاب خاطرات دردناک, ناصر کاوه
راوی: محمد احمدیان
#شمیم_عدالت
#آزادگان
#سربازان_ولایت
#ثامن_مدیا_قزوین
#ما_ملت_امام_حسینیم
•──•❃❀✿◇✿❀❃•──•