حراجی جواهر
لمس کرده است هوس پیکر دلبرها را
ریشه کن می کند این باد صنوبرها را
ترسم از شوخی دلها و زبانها در شهر
سوء ظن پر بکند سینه ی همسرها را
ما اگر دیر بجنبیم برادر! خواهر!
شهوت از پای در آورده دلاورها را
دخترک برده به مسلخ همه ی روحش را
تا بچرخاند رو به جسدش سرها را
این نه عشق است – ببخشید مرا اهل ادب-
می کشد ماده به دنبال خودش نرها را
دام را چاره کن ای چوپان! چوپان! چوپان!
یا بکش بیرون از گله ی خود گرها را
*****
نقشی از صورت یاری تو در این کهنه زمین
به سیاهی نکن آغشته پری! پرها را
هیچ دیدید حراجی جواهر در شهر؟!!
سر کوچه نفروش ارزان گوهرها را
جان و دل! رو به خداوند چرا می بندی
همه ی پنجره ها را همه ی درها را
امیر.س