. | | ☆ ‼️ عـمـو! كـنـار بـرو! ⫸ تلاش مذبوحانه جعفر كذّاب ▤ «ابوالأديان» می‌گويد: من از خدمت گزاران بودم و نامه هاى آن حضرت را به شهرها می‌بردم. در بیماریی كه امام با آن از دنيا رفت، به خدمتش رسيدم. حضرت نامه هايى نوشت و فرمود: 🔅اين ها را به «مدائن» می‌برى، پانزده روز در سامرّاء نخواهى بود، روز پانزدهم كه داخل شهر شدى، خواهى ديد كه از خانه من ناله و شيون بلند است و جسد مرا در محل غسل گذاشته‌اند. ↲ گفتـم: سـرور من! اگـر چنيـن شـود، امـام بعـد از شمـا كيست؟ فـرمـود: 🔅هـر كس كه پاسخ نامه ها را از تو بخواهد. عرض كردم نشانه بيش ترى بفرماييد. فـرمـود: هر كس بر جنازه من نماز گزارد، قائم بعد از من او است. گفتم: نشانه ديگـرى بفرماييد. فرمود: هر كس از آن چه در ميان هميان (كمربند) است خبر دهد، او امام بعد از من است. هيبت و عظمت امام مانع شد كه بپرسم: مقصود از آن چه در هميـان است چيست؟ ▪️ من نامه‌هاى آن حضرت را به «مدائن» بردم و جواب آن ها را گرفته و روز پانزدهم وارد سامرّاء شدم، ديدم همان طور كه امام فرموده بود، از خانه امام صداى ناله بلند است. نيز ديدم برادرش «جعفر» (كذّاب) در كنار خانه آن حضرت نشسته و گروهى از شيعيان، اطراف او را گرفته به وى تسليت و به امامتش تبريك می‌گويند (!!) من از اين جريان يكّه خوردم و با خود گفتم: اگر جعفر امام باشد، پس وضع امامت عوض شده است، ... من هم جلو رفته و رحلت برادرش را تسليت و امامتش را تبريك گفتم، ولى از من چيزى نپرسيد! در اين هنگام «عقيد»، خادم خانه امام، بيرون آمد و به جعفر گفت: جنازه برادرت را كفن كردند، بياييد نماز بخوانيد. جعفر وارد خانه شد. شيعيان در اطراف او بودند. ... ◊... جعفر پيش رفت تا بر جنازه امام نماز گزارد. وقتى كه خواست تكبير نماز را بگويد، ناگاه كودكى گندمگون و سياه موى كه دندان هاى پيشينش قدرى با هم فاصله داشت، بيرون آمد و لباس جعفر راگرفت و او را كنار كشيد و گفت: 🔅عمو! كنار برو، من بايد بر پدرم نماز بخوانم. جعفر، در حالى كه قيافه‌اش دگرگون شده بود، كنار رفت. آن كودك بر جنازه امام نماز خواند وحضرت را در خانه خود در كنار قبر پدرش امام هادى دفن كردند. بعد همان كودك رو به من كرد و گفت: 🔅اى مرد بصرى! جواب نامه ها را كه همراه تو است، بده! جواب نامه ها را به وى دادم و با خود گفتم: اين دو نشانه (: نماز بر جنازه، و خواستن جواب نامه ها)، حالا فقط هميان مانده. آن گاه پيش جعفر آمدم و ديدم سر و صدايش بلند است. «حاجز وشاء» كه حاضر بود به جعفر گفت: آن كودك كى بود؟!! او می‌خواست با اين سؤال جعفر را (كه بيخود ادعاى امامت می‌كرد) محكوم كند. جعفر گفت: والله تا به حال او را نديده‌ام و نمی‌شناسم! ▪️ در آن جا نشسته بوديم كه گروهى از اهل «قم» آمدند و از امام حسن عسكرى(عليه‌السلام)پرسيدند و چون دانستند كه امام رحلت فرموده است، گفتند: جانشين امام كيست؟ حاضران جعفر را نشان دادند. آن ها به جعفر سلام كرده تسليت و تهنيت گفتند و اظهار داشتند: نامه ها و پول هايى آورده‌ايم، بفرماييد: نامه ها را چه كسانى نوشته‌اند و پول ها چه قدر است؟ جعفر از اين سؤال بر آشفت و برخاست و در حالى كه گرد جامه هاى خود را پاك می‌كرد، گفت: ◃اين ها از ما انتظار دارند علم غيب بدانيم!! در اين ميان خادمى از خانه بيرون آمد وگفت: نامه ها از فلان كس و فلان كس است و در هميان هزار دينار است كه ده تا از آن ها را آب طلا داده‌اند. نمايندگان مردم قم نامه ها و هميان را تحويل داده و به خادم گفتند: هركس تو را براى گرفتن هميان فرستاده، او امام است... 📗كمال الدين، ص ۴۷۵. 🌐 بیشتر بخوانید علیه السلام @hadithnet | معارف حدیث