داستان گفتگوی لباس ها
بسم الله الرحمن الرحیم
توی یک مغازه ی خیاطی✂️ لباسها دور هم جمع شده بودند.
مانتوی بلند🥼 به مانتوی کوتاه می گفت: 🧥 تو چرا اینقدر کوتاهی؟ کسی که تو رو بپوشه که بدنش رو کامل نمی پوشانی؟
مانتو کوتاه گفت: 🧥 من رو اینطوری دوختن، من دوست ندارم این قدر کوتاه و تنگ باشم.🥺
ای کاش من هم مثل تو بلند بودم.☹️
شلوار بلند می خنده و میگه: 👖منم مثل مانتوی بلند از اینکه مناسب دوخته شدم خیلی راضیم.🤗
شلوار کوتاه ♨️آهی کشید و گفت: من بیشتر از همتون ناراحتم، 😩 از خودم بدم میاد، 😣 ای کاش همون پارچه باقی می موندم و شلوار کوتاه نمیشدم😩 حتماً خدا من را نمی بخشه چون نمی تونم کامل دخترا رو بپوشونم.😭
مانتوی بلند گفت :🥼 ناراحت نباشید بریم پیش چادر🎀 ببینم می تونه یک راه حلی بده تا شما را از ناراحتی در بیاریم .
چادر 🎀 درد و دلهای اونها رو گوش می کنه، و میگه: شما مقصر نیستید کسی که شما را دوخته مقصره. 🙄 مانتو بلند گفت:🥼 به نظر من هم خیاطها مقصرند🧵 و هم کسانی که فریب شیطان😈 را می خورند و شما را می خرند.💵
مانتو و شلوار کوتاه گفتند: حالا ما چی کار کنیم📣📣
چادر گفت: 🎀 آره خیاطی که من و مانتو بلند رو دوخته، خانم خوبیه، من فکر کنم پیش اون بریم می تونه به شما کمک کنه و ناراحتی شما رو برطرف کنه،🎈🎈
همه رفتن، چادر 🎀 ماجرا را برای خانم خیاط✂️ تعریف کرد.خیاط گفت: من هر کاری که بتونم براتون انجام میدم. 🧕
مانتو و شلوار کوتاه هم آمدند و با چادر و مانتو بلند خداحافظی کردند👋 خانم خیاط هم مشغول کار شد و مانتو شلوار کوتاه را با استفاده از پارچه هایی که همرنگ و هم جنس خودشان بودند بلندتر کرد. 💈مانتو و شلوار اونقدر خوشحال شده بودند که نمی دونستند چگونه از خانم خیاط تشکر کنند،🙏 خانم خیاط گفت: امیدوارم لباسهای خوبی برای دخترا باشید 🌸مانتو و شلوار هم با خوشحالی پیش چادر و مانتو بلند و بقیه لباس ها بازگشتند.
و از اینکه همه اینها لباس های مناسبی برای دخترا شده بودند خدا راشکر کردند.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷